9 اسلاید صحیح/غلط توسط: 𝐁loody𝐖idow انتشار: 3 ماه پیش 68 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
قسمت ۳۶؟ این داستان جرئت یا حقیقت؟ ناظر محترم این داستان بنده است نه تکراری و نه بی اهمیت.. افرادی هستند که منتظر قسمت بعدی ان. پس منتشرمون نشه؟
با اونجرز از روی جت پریدم پایین و به سمت مامور های اونجا حمله کردیم. کم کن داشت از لباس جدیدم خوشم میومد، تونی رسما فکر همه چیو کرده بود، حتی یه جا گذاشته بود برای ساعتم. درحال جنگیدن با اونا بودم، اما چیزی که ذهنم و درگیر کرده بود واندا و داداشش بود. اونا اینجا بودن... استیو: تونی، راهی برای ورود پیدا کردی؟ تونی: دادن روش کار میک... shit. استیو:language. تونی: no one else gonna deal with the fact that cap just said language
استیو: I know... صبا: he's not letting you go.😂 ( تونی وارد ساختمون میشه یه کمی از تمام اطلاعات میگیره برای ماریا هیل میفرسته و... طبق برنامه در مخفی رو باز میکنه واردش میشه، واندا مغزشو تحت تاثیر قرار میده.) میخوای بدونی من تو کل مدت چی کار میکردم؟ این مامورای کم عقل و میزدم. و حتی وقتی کیلینت زخمی شد کمکش نکردم . عذاب وجدان دارم بد. استیو: من شمشیر و پیدا کردم، میتونیم بریم. اما دوتا تبدیل شده اینجان . حواستون باشه. ( داشتم میرفتم سمت جت تا برگردیم که حس کردم یکی دستشو گذاشته رو سرم. برگشتم و دستشو از پشت قفل کردم.)
واندا: چ..چرا روت کار نکرد. صبا: هی واندا! چه خبر؟ ( ۲ روز پیش: صبا: خب تونی رفته بیرون، اتاقش خالیه، دوربینارو خاموش کردم. وارد اتاقش شدم و اون دوتا دستبند هایی که برای شمشیر لوکی استفاده کرده بود و برداشتم و بعدش الفرار! ) واندا : تو از کجا...؟ صبا: اینارو ولش کن به داداشت کجاست؟ واندا: تو کی هستی؟ صبا: عااا میدونی هنوز اسم ابرقهرمانیمو پیدا نکردم.... پیترو: خواهر منو ول کن. صبا: اوه درود بر شما ، اقای سرعت. پیترو:ولش کن، وگرنه... صبا: باش رم نکن تسمه تایم پاره میکنی، بیا این آبجیت.( بعد از رها کردن واندا سریع پرتال باز میکنم به جت و میرم.) تونی: فکر کردم گرفتنت داشتم میومدم. صبا: اووو برای نجات من؟ تونی: نه برای اینکه کمک کنم نگهت دارن. صبا: 😒( ناتاشا، به هالک لالایی میگه، بعد همراه بروس میان به جت، تونی از ثور درخواست میکنه که با بروس روی شمشیر لوکی تحقیق کنن.) میرسیم به برج، ماریا: lab is settled boss! تونی: well, actually he's the boss.
صبا: ماریا! ماریا: از لباست جدیدت خوشم میاد. صبا: خب کار رئیس دوم بوده دیگه.( استیو و ماریا درباره ی واندا و پیترو حرف میزنن و منم دنبال هلن و بقیه میرم پیش کلینت. )
صبا: عامم کلینت بهتری؟ کلینت: نمیدونم انگار دارن پلاستیکیم میکنن. صبا: خوبه هاکای پلاستیکی داریم اونوقت.( از اونجا میام بیرون و مواجه میشم با بروس و تونی درحال بحث درباره ی اولتران.) تونی: صلح در زمان.... صبا: هی، نمیخوام وارد جزیئات بشما، اما رو چیزایی که تحقیق میکنین حواستون باشه. تونی: هی صبا، اگر چیزی در این باره میدونی... صبا: من میدونم، ولی کمکی از دستم بر نمیاد. تونی: به کسی نگو. صبا: باشه. ( دور از تمام دردسر های دنیا من منتظر مهمونی ۳ روز دیگه بودم.
توی این سه روز به تونی و بروس سر میزدم و مثل بقیه استراحت میکردم. ) روزش رسید ، شب شده بود و کم کم مهمونا اومده بودن. یه شومیز سفید با شلوار مشکی پوشیدم، موهای کوتاهم و ژل زدم و مرتبشون کردم. فقط تنها مشکلی که وجود داشت میکاپ بود. چیزی که برای من از زدن آدم بدا سخت تر بود....تق تق!
تونی: هی بچه، مهمونا اومدن اگر میشه تشریفتو بیار.... زنده ای؟! صبا: آره، اره، فقط یه مشکل بزرگ هست. تونی: میشه در و باز کنی؟ (تونی میاد داخل.) تونی: خب خوبی که بیا بریم. صبا: نمیتونم درست خط چشم بکشم! تونی: بابا بیا ولش کن تو میکاپ نیاز نداری که... صبا: الان تعریف کردی؟ تونی: نه ،تو به جراحی پلاستیک نیاز داری. صبا: get out of my room
( همونطو که معلومه بالاخره خط چشم نکشیدم و با تونی رفتم، اول تونی رفت کنار ثور ایستاد، رودی اونجا بود. ) صباد هی رودی! رودی: اوه سلام خانم کوچک. چقد از آخرین دفعه ای که دیدمت بزرگتر شدی. واقعا بچه ها زود بزرگ میشن. تونی: یه جوری حرف نزن انگار از نوزادی با من زندگی میکنه. ( رودی خاطره نه چندان خنده دارشو تعریف کرد و تونی و ثور نخندیدن.. اما من برای دلگرمیش خندیدم. تونی و ثور رفتن کنار بار، و مثل همیشه آقای من اینجا ریئسم، نذاشت من بیام. همونجا ایستادم و بقیه رو نگاه میکردم.) استیو: معرفی میکنم شاگرد من. ( برمگیردم) صبا: اوه سم، سلام. سم: بالاخره ما هم تونستیم افتخار دیدن خانم آینده رو داشته باشیم. صبا: نمیدونستم انقد معروف شدم. سم: فعلا همه دارن درباره ی تو میگن. چیزی که عجیبه اینه که منم تو آیندم؟ چون اسممو میدونستی. صبا: ههه شاید. فالکون. راستی واقعا لباستو دوست دارم. سم: توعم دوست داری پرواز کنی؟ صبا: پرواز؟ نه . همین زمین و ترجیح میدم. اما جذابیت خاصی داره. استیو: بابت بهم زدن صحبتتون عذرخواهی میکنم اما تونی کجاست؟
صبا: همیشه کجاست؟ (استیو و صبا: بار)
سم: خب کپ رفت، میخوای یه دست بیلیارد بازی کنیم؟ صبا: من بلد نیستم... سم: نترس بهت آسون میگیرم. ( رفتیم سمت میز بیلیارد ها و دست اول سم بهم نکات اولیه و توضیح داد و یکم تمرینی باهم بازی کردیم. دست دوم سم تصمیم گرفت جدی شه و میخواست منو ببره...) صبا: فکر کردم قرار بود آسون بگیری؟ سم: از دستم در رفت. صبا: show off
(من تمام توپ های تک رنگ خودم و زدم. و بردم بدون هیچ وقفه ای، و پیتوکی. سم: I thought you said it's you'r first time.... ( استیو و تونی هم میان) استیو: اوه سم قرار بود بهش راحت بگیری. سم: این توپای منه ... تونی: 😂😂 استیو: اوه یادم رفت بگم، شاگردم زود یاد میگیره. سم: به هر حال الان قراره وارد جنگ بشیم. دوبل؟ تونی: دوبل. ( استیو و سم یه گروه شدن و منو تونی یه گروه، بازی دوبل کردیم و با اختلاف خیلیییی کم بردیم!) سم: این واقعا ناعادلانس. استیو: زیاد پیتوک میدی خوب. سم: نه ، دوتا نابغه رو انداختی کنار هم... اینا داشتن اندازه میگرفتن زدن هر توپو و اندازه ... زاویه و از این چرت پرتا. تونی: عامم این چرت پرتا باعث شد ببریم.😂 استیو: واقعا حساب میکردین؟ صبا: خب میدونی اگر زاویه ۳۵ درجه به چوب بدی و به کنار توپ بزنی حداقل ۵ تا از توپ ها وارد سوراخ میشن
سم: آها بعد تو اینو کی فهمیدی؟ صبا: همون موقع که تو هر بار اشتباه میزدی.😂 سم: هعی این ناعادلانه بود به هرحال. ( شب شده بود، همه ی مهمونا رفتن، سم هم از من و بقیه خداحافظی کرد و رفت. حالا فقط اونجرز مونده بودن. همه دور هم نشسته بودن.) تونی: هی، چطوره جرئت ،حقیقت بازی کنیم؟ ناتاشا: فکر نکنم ایده خوبی باشه. ثور: خوش میگذره. صبا: چه خبره؟ تونی: اوه بیا بشین قراره جرئت ،حقیقت بازی کنیم. صبا: من که همه چیو میدونم، اینجوری نمیشه. تازه اگه به من بیوفته و من بگم حقیقت شما میخواین درباره آینده بپرسین، کارم خراب میشه رسما. تونی: مشکل من نیست ، بگو جرئت خب. صبا: اه، باشه.( تونی بطری و میچرخونه و میوفته به بروس و ناتاشا.) بروس: من واقعا نمیخوام بازی کنم. استیو: بروس باید از ناتاشا بپرسی دیگه کاره سختی نیست. بروس: هعی، جرئت یا حقیقت. ناتاشا: حقیقت. بروس: چه چیزیو بیشتر ازش میترسی که از دست بدی؟کسایی که دوستشون داری؟ کارت؟ یا چیز دیگه ای؟ ( ناتاشا با کمی مکث میگه: خانوادم.)
تونی: خب سوال جالبی بود یکی اون بطریو بچرخونه. ( ثور بطریو میچرخونه و میوفته به استیو و تونی.) تونی: اوه...جرئت یا حقیقت؟ استیو: حقیقت. تونی: اوکی... اون چه چیزیه که بیشتر از همه از گذشته دلت براش تنگ شده؟ استیو: عاممم، فکر کنم نازی ها. صبا: هاع؟ چی؟! استیو: خب میدونی اونا دشمنای راحت تری بودن نسبت به الان. ( کلینت بطریو میچرخونه و میوفته به منو ثور) صبا: جرئت یا حقیقت ؟ ثور: حقیقت. صبا: آخه من چی از ثور بپرسم...؟ ثور عاممم بین ما اونجر مورد علاقت کیه؟ ثور: اوه، هالک. استیو: منظورت بروسه. ثور: نه، هالک. اون قویه میتونم باهاش رقابت کنم. صبا: آها، خوبه.. کلینت: ناتاشا، نوبت توعه، بچرخون. ناتاشا: باشه. تونی: هاع؟ صبا: آخ آخ چقد منتظر این لحظه بودم. جرئت یا حقیقت تونی؟ تونی: میخوام اولین نفری باشم که جرئت و انتخاب میکنه. پس حرئت.صبا: آقای خود جرئت... مطمئنم از این تصمیمت پشیمون میشی. تونی: من که ترسی ندارم.
(برو تو کامنت ها و این تیکه رو بخون بعد بیا😅)
کلینت: بروس چطوره اون بطریو بچرخونی تا اینا میان، که فکر نکنم دیگه هیچوقت بیان... تونی: من دارم میام. ( بروس بطریو میچرخونه و به منو کلینت میوفته) کلینت: جرئت یا حقیقت ؟ صبا: گزینه دیگه ای ندارم... جرئت. کلینت: ناتاشا چی بگم بهش؟ ناتاشا: چمدونم. ثور: ۱ شات از آبجوی ازگارد من! استیو: نه! کلینت: عامم آره ثور اون زیر ۱۸.
من به تو جرئت میدم که درباره ی ما چیزی بگی که بقیه نمیدونن. صبا: قبول. بزار از خودت شروع کنم.
کلینت تو گذشته ی بدی داشتی ... یتیم بودی، این باعث شده که از اول زندگیت یه جنگجو باشی. تو برای همچی میجنگی و این خیلی خوبه اما بیشتر اوقات نادیده گرفته شدی..برای این که فقط یک انسان عادی هستی. البته تو ناتاشا رو داری باهاش صحبت میکنی و همه چیز و بهش میگی. من عقیده دارم که صحبت کردن با شخصی که بهش اعتماد داری بیشتر چیز هارو حل میکنه. که شما هااااا نصفتون نمیشینیننننن مثل آدم باهم حرف بزنیننننن! (خونسردی خودتو حفظ کن)
خب بعدی کیه... بروس! بروس تو مهربون ترین شخص گروه با اختلافی، تو همیشه تلاش میکنی به همه توی همه چی کمک کنی. اما هنوز مشکل داری با تبدیل شدنت به هالک ، هنوز نمیدونی که کار درستیه یا نه. نمیشینی حرف بزنی... بعدی... ثور؟ اوو ثور تو عضو شاد گروهی ، همیشه داری لبخند میزنی، اما تاحالا به کسی گفتی ناراحتی هاتو؟ اتفاقاتی که توی ازگارد برات افتاده؟ مثلا... اینکه برادرت مرده... تونی: اه خداروشکر... صبا: تونی! تونی: ببخشید. صبا: استیو... تو همونطور که همه میدونن مرتب کنه گروهی، همه رو به خط میکنی. همه ازت حساب میبرن و این خیلی خوبه. استیو: به غیر از تو یکی. صبا: وقتی دارم صحبت میکنم نپر تو حرفم! استیو: بله خانم.
صبا: تو دچار یه جامپ بزرگ توی زمان شدی استیو، این باعث شد کسای زیادیو از دست بدی. تو هیچوقت دربارشون حرف نمیزنی ... میتونم اشاره کنم به ایجنت کارتر...
ناتاشا... تو واقعا قدرتمندی ، نه مثل هالک یا ثور، از نظر احساس واقعا قوی هستی. حتی این عجیبه که از رد رووم فرار کردی چه برسه بقیش. اما هیچوقت نشده از خانواده ایی که دلت براشون تنگ شده بگی..؟
شاید کمی صحبت از یلینا بد نباشه. ناتاشا من میدونم که چقد بهت سخت گذشته.. اما نکته همینه، همه ی شماها تا بدبخت نشدین ، قهرمان نشدین. این دردناکه به خاطر همین نمیخواستم عضوتون بشم تا ثانیه آخر.
ناتاشا: یکیو جا انداختی دختر. صبا: اوه تونی...شخصیه که لباسای خفن براتون دیزاین میکنه، تکنولوژی خفن براتون ابداع میکنه و خرج و مخارجتونو میده. اما انقد انقد راز نگه میداره پیش خودش که حتی منم بعضیاشو نمیدونم. تونی تاحالا شد بگی خوابای عحیب میبینی که نمیزاره بخوابی؟ تاحالا شد بگی بهت حمله های عصبی دست میده؟ تاخالا شد محض رضای خدا بگی چی تو ذهنت میگذره؟ مثلا شماها دوستین... باید بدونین اعضای دیگه چشونه. کلینت: خب بسته دیگه من میچرخونم بطریو تا کام همرو تلخ نکردی.
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
اسلاید ۷
تونی: ساکت شو. صبا: خودت گفتی بازی کنیم دیگه. هوی استیو کجا میری؟! استیو: میرم یه چیز قوی تر بنوشم . کلینت: بچه ای که یه تنه دوتا از اصلیای گروه و به چالش کشید، به به. خودم یه جایزه برات میخرم. تونی: میشه چشاتو ببندی حداقل. استیو: باش. صبا: هی اقا قبول نیست. این صدم ثانیه هم نبود.
( تونی میره سمت بار. استیوم میره دشویی...)
اسلاید ۷
صبا: kiss Steve. تونی: چی؟! نه. استیو: چرا از من مایه میزاری؟! صبا: چون بقیه راحت بودن. عجله کن تونی، وقت نداریم. ناتاشا: از ایدت خیلی خوشم اومد، فکر کنم کم کم داره از این بازی خوشم میاد. کلینت: دوربین من کجاست؟ باید این صحنه رو ضبط کنم. بروس: تونی بیا یه آبجوی دیگه بزن. تونی: ممنون بروس ... صبا: این سوسول بازیا چیه؟ انگار داره آماده میشه بره جنگ
سر استونیش جهیدممممم
پرنسس پارت بعدی کی میاد؟
کم نوشتم...میزارم تا دو روز
باشه اوکیه
غلط املایی زیاد داشتیا، من حوصله نداشتم🐸
حالا این بار و بهم رحم کن ابرومو نبر.🤝🐥😂
اره حوصله نداشتم غلط بگیرم😔
کیس استیو و تونی خدا بود.. انقد این کارو کردم باهاشون..
استیو داشت عوق میزد* مثلا...
انگار خوشش نیومده.. وگرنه ما که میدونیم🥱
عاره بابا.. اون که بدش میاد..
خیلی خوب بود این حرفای صبا اخرش.. ینی اصن حق حاجی
هعی...
حققق
باز پستشو گذاشت به من نگفت..
سوپرایززز😭😂
ناتاشا بلاگ:
*خوندن لالایی واقعی هالک*❎
سبز نشوووو خورشید میره پاییننن سبزززز نشووووو✅
سبز نشووو😂✅️
دیگه سبز نباششششششش خورشید داره غروب میکنه سبز نباششششش
I hate you all
من بیشتر منتظر جنگ داخلیم که پیتر بیاد ببینم اون که همسن صباست چی کار میکنه(نخ بده)
مثل همیشه عالی
آقا جدال تونی و صبا و پیتر رو خواهان هستم
i will think about it...🤝
Thanks man
منم همینطور، خیلی دوس دارم ببینم صبا ساید کیو برمیداره.. حسم اینه سمت استیو میره، نمیدونم چرا
آره ولی من فکر کنم بره سمت تونی چون تونی بیشتر از بقیه بهش کمک کرده و پدرخواندشه از اون ور ناتاشا هم سمت تونیه
اره دقیقا به خاطر همین شک دارم، اون دفعه که حرف زده بودیم حس میکردم بره سمت استیو😂😭