بچه ها سلام. شرمنده که این پارت دیر شد. خیلی سرم شلوغ بود و اصلا وقت نداشتم الان هم فقط در حد ۱ ساعت وقت دارم. شرمنده که خیلی دیر پارت دادم و بازم عذر می خوام. خب بریم سراغ ادامه داستان. راستش من تصمیم داشتم دیگه ادامه ندم ولی بعد یه ایده برای ادامش به سرم زد. برای همین تصمیم به ادامه دادنش کردم. به همتون قول میدم کل این داستان هام رو ظرف ۳ ماه تابستان تموم کنم. بریم سراغ داستان ناظر محترم چیزی واسه رد شدن نداره ممنون میشم با منتشر کردن دل همه رو شاد کنی.
از زبان نادیا :
( فردا صبح )
به زور تونستم از جام بلند بشم دیشب خیلی دیر خوابیده بودم ولی بازم تلاش کردم اول یکم تاو تلو خوردم ولی بعد تونستم تعادلم رو حفظ کنم
( بعد از حاضر شدن و بیرون اومدن از اتاق )
با بی حالی رفتم به سمت سالن غذا خوری که یهو یکی محکم دستم روگرفت.
هارلی : نادیا یادت که نرفته باید بریم وسایل های ماریا رو بیاریم.
نادیا : آخ چرا یادمه خب ولی الان.
هارلی : آره دیگه بیا بریم بقیه هم منتظر هستن.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
تازه دیدمش
عالی بود
ممنونمم
@☀ܥࡐلܨ ܧࡅ࡙ܥ݆ܢ🐬
مرسیییییییییییییی
______
خواهش مندم داستان به این خوبی باید حمایت بشه
واقعا داستان خوبیه؟
خودم زیاد راضی نیستمم...
ممنونم
خیلی خیلی خیلی خوبه
مرسیییییییییییییی
خیلی خوب بود
مرسیی