یک زن و مردی با یک بار گندم که بار خرشان بود و زن سوار الاغ بود و مرد پیاده، داشتند رو به آسیاب میرفتند. سر راه برخوردند به یک مرد کوری. زن تا مرد کور را دید به شوهرش گفت: «ای مرد! بیا و این مرد کور را سوار خر بکن تا به آبادی برسیم، اینجا توی بیابون کسی نیست دستش را بگیره، خدا را خوش نمیاد، سرگردون میشه.»
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
سلامکیوتم🍓🥺
پستتخیلی خوب بودش و عالی و لایک و بازدید شد💌🤌🏻
یه پستی ساختم که نیاز به حمایت داره:
★سرچکاربردیپینترست¹★
🗽_اگه لایکش کنی و کامنت بزاری :
هم فالوت میکنم ⭐💗
هم پست آخرتو لایک میکنم ⭐💗
و هم کامنت میزارم ⭐💗
و ویو میزارم ⭐💗
بنظرمارزشداره🤌🏻🦄
میشه؟!
ادمینگلپینمیکنی؟!✝️😌
اگهناراحتشدیبپاک🥺💕👀
سرنوشت خاندان خاویر چی میشه؟😨
فصل دوم زندگی در سال ۱۸۴۵ اومد
من رفتم تو اکانتت و همهی داستان رو خوندم ولی فصل دوم نبود
عالی بود🌷
________________________________
یه قرعه کشی ۱۰۰۰۰ امتیازی داریم😉
هر شانس فقط ۲۰۰ امتیاز 🥳😉😀
پس بدووو شرکت کن تا از قرعه عقب نمونی😍👌🏻
به نظرسنجیم(قرعه کشی)سر بزنید🌱✨
ممنونم از نظر شما 💝💝
عالی بود خسته نباشی🖤
ممنون بابت نظر شما 🌺🌺