
خوب اینم از پارت چهارم امیدوارم خوشتون بیاد😚♥️♥️
سریع لباسمو عوض کردم و اومدم بیرون با صحنه ای که دیدم در جا خشکم زد پسر عموم بود خواستگار سابقم که من ردش کرده بودم بعد از اونم رفت خارج از کشور و دیگه ندیدمش الان جولوم وایساده بود و. داشت با کوک دعوا میکرد یقشو گرفته بود و سرش داد میزد تند رفتم سمتشو دستمو گذاشتم رو یقه ی کوک تا از دستش ولش کنم اونم تا منو دید یقه کوک رو ول کرد و زل زد تو چشمام و گفت :تو به من خیانت کردی ؟ منم نمیتونستم غرورمو زیر پام بزارم و بگم که اومدم برای عکسبرداری و اتفاقی بی تی اس رو دیدم پس گفتم : هه چی فکر کردی اصلا ما مگه ارتباطی با هم داشتیم که من بخوام خیانت کنم دوست داشتم رفتم با بی تی اس به تو ربطی داره ؟؟ اگه داره بگو تا منم بدونم😏
کوک و اعضا و البته پسر عموم ( یه اسمی براش بزارین ) زل زده بودن بهم اما بعدش نفرت تو چشمای پسر عموم جوشید و گرمی و سنگینی دستش رو رو روی گونم حس کردم سرم به سمت چپ رفت و گرمی خون رو تو دهنم حس کردم سرمو برگدوندم و با اصبانیت کل خون دهنمو تف کردم تو صورتش و از کنارش گذشتم هم زمان نمیدونم چرا دست کوک رو کشیدم و اون و اعضا هم پشتم راه افتادن اعضا چیزی نمیگفتن چون میدونستن به سکوت نیاز دارم تند و تند از پله های ساختمون اصلی میومدم پایان و به سمت در خروجی میرفتم بعد از چند ثانیه رسیدم به ماشینم که یه گوشه پارکش کرده بودم و رفتم به سمتش و بی توجه به اعضا نشستم رو صندلی راننده
دستمو گذاشته بودم رو فرمون و نفس نفس میزدم که حس کردم کسی درو باز کرد و کشیدم بیرون کوک بود دستاشو گذاشته بود دو طرف صورتم و با انگشت شصتش اون قسمت از صورتم که سیلی خورده بود رو نوازش میکرد اعضا هم پشتش کنار هم وایساده بودن و سرشون انداخته بودن پایین جونگ کوک یکم صورتمو آورد بالا و زیر گوشم گفت : حالت خوب نیست من میشینه پشت فرمون و دستمو کشید و برد روصندلی راهنما نشوندم و خودشم نشت پشت فرمون اعضاهم به دلیل بزرگ بودن ماشین همه اومدن نشستن صندلی های پشت بعد از نشستن اعضا کوک راه افتاد . اصلا نمیدونستم کجا میره اما چیزی بهش نمیگفتم و سرم پایین بود . بلاخره بعد یه مدت که اصلا نمیدونم چقدر طول کشید رسیدیم کوک اومد سمت من و منو آروم کشیدم بیرون ، تا چشمم به خونه افتاد با صدای خفه ای گفتم. این جا کجاس کوکم آروم گفت : خونه مشترک من و اعضا گفتم : ولی من... دستشو آروم گذاشت رو لبم و گفت هیچی نگو با این. وضع که نمیتونی بری خونه من: ولی جواب مامانمو چی بدم؟ - بهش بگو. موندی تو کمپانی ، کارا زیاد بوده، حالام بیا بریم تو خونه بعدشم دستشو پشتم گذاشت و برد به سمت خونه به در خونه رسیدیم که به پشتم یه نگاه انداختم و فهمیدم اعضا نیستن گفتم : اعضا کوشن - فرستادمشون رفت -کجا ؟ - به اونش چی کار داری ؟ از اونجایی که میترسیدم با یه پسر تنها تو خونه باشم حالا فرق نمیکنه که کوک باشه یا کس دیگه پس گفتم : زنگ میزنم به دوستم چانی که بیاد اول یکم زل زل نگام کرد بعد گفت : هر جور دوست داری بعدشم با هم وارد شدیم واقعا چه خونه ای بود اگه مثل همیشه بودم میومدم و عکس میگرفتم ازش اما مثل همیشه نبودم پس بی اجازه رفتم تو یه اتاق با ست طوسی
خودمو پرت کردم رو تخت و از تو کیفم گوشیمو در آوردم و زنگ زدم به چانی به یه بوق نرسیده جواب داد : کجایی تو دختر بابا و مامانت و البته خودم اینقدر بهت زنگ زدیم که یادم نمیاد چند دفعه شد چرا جواب نمیدی من : چانی ساکت شو حوصلتو ندارم بهشون بگو من تو کمپانی موندم خودتم بیا به این آدرسی که برات میفرستم چانی : چرا صدات اینجوریه تو دختر - چانی فقط بیا خدافس و سریع گوشیو قطع کردم و رفتم تو پذیرایی : کوک، کوک کجایی؟ همینجور صداش میزدم رفتم که تو آشپزخونه رو بگردم که چشمم خورد به یخچال یه برگه بهش وصل بود که روش نوشته شده بود : آدرس :................ فهمیدم که ازم ترسیدی میرم پیش اعضا به دوستت بگو بیاد به این آدرس فردا صبح زود میام اینجا راستی به یه رستوران خوب زنگ زدم که براتون غذا بیارن از هر چی خواستین استفاده کنین ♥️ من همینطور با دهن باز زل زده بودم به کاغذ که بعد به خودم اومدم و از آشپزخونه اومدم بیرون تا پامو از آشپزخونه گذاشتم بیرون چشمم خورد به پذیرایی
واییی اوندفعه که از اینجا گذشتم چرا ندیدم اینارو 😐 کل خونه انگار بمب اتم زده باشی ترکیده بود آخه من اینو کجای دلم بزارم کلافه درحالی که سعی می کردم پام به لباسای روی زمین نخوره از پذیرایی گذاشتم و رفتم تو اتاقم وجدان ( بچه ها وجدان همون صدای درونمونه که برای جذاب شدن داستان گذاشتم ) : اوه اوه چه زود پسر خاله میشی اتاقم ؟؟؟؟؟؟؟ من : خفه لطفاً حالتو ندارم رفتم تو اتاق و دوباره گوشیمو برداشتم و آدرسو برای چانی ارسال کردم که تازه دیدم چقدر میسکال داشتم از مامان بابا و چانی گوشیمو پرت کردم رو تخت و رفتم تو حموم اگه چانی منو اینجوری میدید تمام موهامو دونه دونه میکند رفتم و بعد از ی دوش آب گرم اومدم بیرون یه نگاه به خودم تو آیینه انداختم وایی نگاه کن صورت ماهمو چی کار کرده پسره ی .... همینجوری داشتم بهش ف*و*ش میدادم که تازه فهمیدم لباس تنم نیست اِوا خاک تو سرم لباس از کجا بیارم بپوشم همینجوری داشتم فکر میکردم که یه فکر خبیث به ذهنم رسید که یه بشکن زدم و گفتم دم خودم داغ با این فکرم بعدشم رفتم تا فکر خبیثانمو اجرا کنم
همینطور که فکر میکنم حدس زده باشین رفتم سمت کشو ی کمد کنار اتاق و بازش کردم واو چه لباسایی از اسمی که روی یه تیشرت نوشته شده بود فهمیدم این اتاق و لباسا مال تهیونگه خخخخ وای منو ببخش یه تیشرت به رنگ سفید و یه شلوار گشاد مشکی کشیدم بیرونو پوشیدم رفتم و از توی کیفم وسایل آرایشیمو در آوردم نباید چانی منو اینطوری میدید حداقل آرایش بهترش میکرد اول از همه کرمو در آوردم و زدم به صورتم که سوزش کمی رو روی گونه ی سمت چپم حس کردم و آروم تر کرم رو به پوستم مالیدن و بعد از زدن برق لب و یکم کرم پودر وسایلمو جمع کردم و دوباره گذاشتم تو کیفم و از اتاق اومدم بیرون که صدای زنگ در اومد

رفتم سمت آیفون و با دیدن چهره ی چانی لبخندی زدم که بازم صورتم یکم سوخت دکمه ی باز کردن و زدم و چانی اومد تو زنگ در خونه رو هم زد و بازش کردم و بعد از اومدنش بلافاصله تا چشمش به صورتم خورد گفت : صورتت چیشده ؟ چرا اینجا آدرس داددددییی من : بیا بشین همه چی رو بهت میگم چانی حرسی داد زد : چی شدههه من : هیسسسسس 🤫🤫 بیا بشین تا بهت بگم و بعدم بردمش سمت مبل پذیرایی و لباسای رو مبل رو برداشتم و نشوندمش رو مبل و رفتمو در خونه رو بستم بعدشم نشستم رو به روش و همه چیو براش گفتم حتی از اولین روزی که رفتم برای اودیشن حضوری بعد از این که همه چیو گفتم صدای زنگ آیفون اومد که دیدم پیک هستش رفتمو غذا رو گرفتم و از اونجایی که چانی غذا خورده بود دولوپی نشستم و همه شو خوردم ( عکس چانی هستش )

خب اینم از این پارت امیدوارم خوشتون بیاد لایک و کامنت فراموشتون نشه 🌹🌹 ( عکس سوریا )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وییییی عالی بود عاجو 💖🥺😍😍😍😍😍😍😍
دهنم سرویس سوریا چقدر خوشگله🤐
خخخ آره خیلی خوشگله 😂
مرسی😘😘