خب میدونم خیلی دیر شد 💔😖
از زبون سویونگ:
منو با ی طناب به صندلی بسه بودن دهنمم با چسب بسته بودن. صدای پا اومد........... ........
دزده:هوم حیف که خیلی خوشگلی اما من در هر صورت انتقامم رو میگیرم. و چسب دهنتو کند . من:عوضی ها لزم چی میخواین چرا منو آوردین اینجا؟؟! دزده: شاید مربوط به مادر پدرت باشه. موهای سویونگ و تو دستش گرفت و گفت :از این به بعد پیش ما موندگاری هیچکس هم نداری که کمکت کنه. و موهاشو ول کرد و رفت.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
34 لایک
خیلی خوب بود ولی کم نوشتی😖
لطفا پارت بعدی رو زود تر بزار
اگه میشه کمی هم بیشتر بنویس
در کل داستانت عالیه
عالی بود لطفا پارت بعدی رو هم زود بزار
پارت بعدی لطفا یکمم بیشتر بنویس