12 اسلاید پست توسط: لی یونگ سو انتشار: 3 روز پیش 38 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
کودکی زاده خواهد شد که آسیا را بگیرد دنیا را بگیرد
سالهای اولیهی زندگی او روایات متعددی وجود دارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها دربارهی ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانه است. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل کرده است. طبق نظر گزنفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح یک سلسله داستانهای متفاوت دربارهی کوروش نقل میشدهاست.
در منابع کلاسیک یونانی (هرودوت، گزنفون، دیودوروس)، کوروش فرزند کمبوجیه اول و ماندانا است. بدین ترتیب فرزندشان (کوروش) نوه ایشتوویگو است. تاریخدانهایی چون کامرون، پیانکوف و وایسباخ این گزارش را صحیح و قابل اعتماد میدانند. اما والتر هینتس این گزارش را مشکوک میداند و میگوید که کوروش زمانی که به پانزده سالگی رسید، ایشتوویگو هنوز به تاج و تخت ماد دست نیافته بود. بدین ترتیب میتوان ادعا کرد که کوروش نمیتوانسته نواده ایشتوویگو باشد. هینتس میگوید کوروش در سن چهل سالگی به پادشاهی رسید و در نتیجه سی سال فرمانروایی کرد. از آنجا که منابع بابلی نشان دادهاند که کوروش در سال ۵۳۰ پ. م درگذشت، بنابراین میبایستی حدود سال ۶۰۰ پ.م. به دنیا آمده باشد.[۲] بریان میگوید که پیوند خانوادگی کوروش و ایشتوویگو محل تردید است. چون این ادعا میتواند توجیه ایدئولوژیکی هلنی از قدرت کوروش در ماد و حتی در لیدیا باشد. این بنمایهای است که آن را نزد هرودوت بازمییابیم، وقتی که میکوشد نخستین تماس کوروش و احمس و سپس علل فتح مصر به دست کمبوجیه را توجیه کند؛ که در بیشتر موارد توجیهات دودمانیای مطرح است که پس از وقوع رویدادها ابداع شدهاست.[۳] فرای میگوید که تولد کوروش با افسانههای دینی هندواروپایی درآمیخته است.
تعدادی داستانهای متناقض در مورد اصل و منشأ کوروش و همچنین سالهای اولیه زندگی او وجود دارد. مثلاً هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت چهار داستان نقل میکند. طبق نظر گزنفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد یک سلسله داستانهای متفاوت دربارهٔ کوروش نقل میشدهاست
هرودوت گوید که ایشتوویگو دختری به نام ماندانا داشت که دربارهٔ او خوابی دید. خواب دید که او ادرار کردهاست و سراسر آسیا را سیل فراگرفت. ایشتوویگو ترسید و ماندانا را به جای اینکه به یک مادی به زنی دهد، او را به کمبوجیه پارسی داد. از این پیوند کوروش زاده شد. سپس ایشتوویگو خواب دیگری دید که از زهدان دخترش درخت تاکی رویید که بر سراسر آسیا سایه افکندهاست.[۶] کاهنان دربار و جادوگران آن را چنین تعبیر کردند که نواده او، کوروش جانشین او شده و به عنوان شاه به تخت سلطنت خواهد نشست. پس از شنیدن این تعبیر، ایشتوویگو فرمان داد تا دختر باردارش ماندانا را از پارس نزد او آورند، بعدها هنگامی که کوروش به دنیا آمد، ایشتوویگو دستور داد تا نوزاد را بکشند. این کار به دست هارپاگ سپرده شد که یکی از درباریان ایشتوویگو بود. هارپاگ این کار را به چوپانی به نام مهرداد سپرد که یکی از بردگان هارپاگ بود. به این چوپان دستور داده شد که کودک را در کوهستانی رها کند که پر از جانوران درنده بود. هنگامی که مهرداد کودک را به کلبه اش در کوهستان برد، مشاهده کرد که همان موقع همسرش اسپاکو، نوزادی مرده به دنیا آوردهاست. آنها تصمیم گرفتند کوروش را به عنوان فرزندی نزد خود نگهدارند و آنگاه لباسهای نفیس شاهانه کوروش را از تن او به درآورده و بر تن نوزاد مرده کردند و او را در نقطهای دور افتاده در کوهستان رها کردند. پس از اجرای این کار، مهرداد نزد هارپاگ رفته گزارش داد که مأموریت خود را به انجام رساندهاست. هارپاگ افراد قابل اعتمادی به کوهستان فرستاد تا جریان کار را بررسی کنند و پس از یافتن جسد، کوروش را به خاک بسپارند. پس از آن اطمینان حاصل شد که فرمان شاه اجرا شدهاست.[۷]
هنگامی که کوروش ده ساله شد و با کودکان هم سن و سالش بازی میکرد، آن کودکان وی را به عنوان شاه برگزیدند: یکی از میان این کودکان که نجیبزادهای از ماد بود از فرمان کوروش سرباز زد، در نتیجه کوروش او را گوشمالی داد. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد ایشتوویگو شکایت برد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزندان درباریان را چوب زدهاست. کوروش را نزد ایشتوویگو فرستادند تا تنبیه شد. شاه با مشاهده کوروش و شباهت وی با افراد خانوادهاش مظنون شد که مبادا کوروش نواده خودش باشد. پس شاه مهرداد را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد. مهرداد حقیقت را بیان داشت و ایشتوویگو از آن آگاه شد. پس از آن هارپاگ را به بی رحمانهترین شکل تنبیه کرد. بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت نمود و بدون آنکه وی خبردار شود گوشت بدن فرزند هارپاگ را به عنوان غذا، به خورد پدر داد. مدتی بعد ایشتوویگو به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها سؤال پرسید که آیا هنوز هم باید از خطر از جانب نوهاش بهراسد یا نه. آنها پاسخ دادند که رؤیای شاه اکنون تعبیر شدهاست، برای اینکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی میکرد، به عنوان شاه انتخاب شد. پس دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن ایشتوویگو آرام گرفت و نوهاش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.[۸]
نیکلاس دمشقی به نقل از کتسیاس مینویسد که کوروش نه نواده ایشتوویگو بوده و نه حتی یک هخامنشی، بلکه او مردی عادی بوده و تبارش به قبایل چادرنشین ماردیوثی میرسید. پدر وی به نام اَتراداتس مردی فقیر بود که بر اثر فشار فقر مجبور شد که یک دزد (سارق) شود، در حالی که مادرش اَرگوسته بزها را چوپانی میکرد. هنگامی که او به کوروش باردار شد، یک رؤیای پیشگویانه دید که در آن کوروش مقام والایی را در آسیا به دست خواهد آورد. وقتی کوروش به دنیا آمد و به راه افتاد، به دنبال یک ممر معاش شد. پس به دربار ایشتوویگو راه یافت و در آنجا شغل نوکری به او دادند. در آغاز او یک نظافتچی بود، ولی بعدها یک مشعلدار شد. پس از آن خواجهای از دربار به نام اَرتمبارس، او را به فرزندی پذیرفت و اندکی بعد به ایشتوویگو نیز نزدیک شد و سرانجام ساقی ایشتوویگو شد. بعدها شاه ماد او را مأمور ساخت تا برود و شورش کادوسیان را درهم بکوبد، اما کوروش به جای این کار شخصاً علیه ایشتوویگو سر بلند کرد و شوروشیان را علیه او هدایت نمود. سپس کوروش تاج و تخت ماد را تصاحب نمود و سپس تاج و تخت پارس را هم از آن خود ساخت.[۹][۱۰]
داستان کتسیاس نمیتواند قابل اعتماد باشد، هر چند که جزئیاتی در آن تشریح شدهاست. برای اینکه از منابع گوناگون از جمله هرودوت و خطوط میخی اطلاع حاصل شدهاست که تبار کوروش از هخامنشیان بودهاست که قبایل ایرانی را در پاسارگاد رهبری میکردهاند. بنابه گفته کنت داستان کتسیاس مربوط بودهاست به منابعی که میخواستهاند کوروش دوم را خوار و خفیف کنند و این چنین نقل قول ناروایی شایع کردهاند. داستان وی مربوط به مناطقی میشدهاست که اطراف قلمروی اردشیر دوم بودهاست. بنابر نظر کنت، کوروش جوان شورشی علیه نیاکان اردشیر به راه انداخته بود. در واقع این نام یعنی نام کوروش، باعث ناراحتی اردشیر دوم میشدهاست چون وی به یاد میآورده کوروش دوم یکی از نیاکان وی به نام آرسامش را از تخت شاهی پارس برانداخته بود. این در حالی است که شوبرت اظهار داشت داستان کتسیاس آب و رنگی از سنتهای ماد را دارد که منظور اصلی آن خوار و خفیف کردن کوروش بودهاست. بنا به گفته بائر، داستانی که کتسیاس از جوانی کوروش بیان کرده، در حقیقت یکی از فراوان داستانهای رمانتیک ادبی قدیمی یونانی است، در این داستان فقط نکات اندکی از واقعیت را میتوان پیدا کرد.[۱۱]
هرودوت
ویرایش
بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. او تعبیر خواب خویش را از مغها پرسید. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آستیاگ تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا میترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود؛ بنابراین دختر خود را به کمبوجیه یکم یکی از پارسیان، به زناشویی داد.
ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه، اینبار هم از مغها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش فرزندی به وجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. آستیاگ به مراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از اینرو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد براساس خوابهایی که دیده بود، از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زادهٔ دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد «وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است. دوم چون شاه فرزندان زیادی ندارد، دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشندهٔ فرزندش مدارا نخواهد کرد.» پس کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.
چوپان، کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و به جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به دنیا آمده بود را در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.[۱۲]
سالها بعد هنگامی که کوروش ده ساله شده بود و با کودکان هم سن و سال خود بازی میکرد، آن کودکان وی را به عنوان پادشاه برگزیدند، یکی از میان این کودکان که نجیبزادهای از ماد بود، از فرمان کوروش سرباز زد، در نتیجه کوروش او را گوشمالی داد. پدر آن پسر به نام آرتمبارس نزد آستیاگ شکایت کرد و اظهار داشت که یکی از بردگان وی فرزند درباریان را چوب زدهاست. کوروش را نزد آستیاگ فرستادند تا تنبیه شود. شاه با مشاهدهٔ کوروش و شباهت وی با افراد خانواده چنین سوءظن برد که مبادا او کوروش نوهٔ خودش باشد. شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» آستیاگ در باطن غضبناک شد ولی صلاح ندید که خشم خود را بروز دهد و اظهار کرد که وجدانم از کاری که کرده بودم آزرده بود، حالا که طفل زنده مانده باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد. بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت کرد و بدون آنکه وی خبردار شود از بدن فرزندش که همسن کوروش بود، غذایی تهیه کرد و به خورد وی داد.
مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها پرسید که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نوادهاش بترسد یا خیر؟ آنها پاسخ دادند که رؤیای شاه هماکنون تعبیر شدهاست برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی میکرد به عنوان شاه انتخاب شد؛ بنابراین دیگر نیازی نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نوادهاش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.[۱۳]
مهمانی آژی دهاک
آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید: «با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟» پاسخ داد: «پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم.» و ماجرا را بهطور کامل نقل نمود.[۱۴] آژی دهاک چون از ماجرا خبردار گردید، خطاب به هارپاگ گفت «امشب به افتخار زنده بودن و پیدا کردن کوروش جشنی در دربار برپا خواهم کرد. پس تو نیز به خانه برو و خود را برای جشن آماده کن و پسرت را به اینجا بفرست تا با کوروش بازی کند.» هارپاگ چنین کرد. از آنطرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کوروش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سؤال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رؤیا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شدهاست پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رؤیاها به این صورت تعبیر گردند. شاه از این ماجرا خوشحال شد. شب هنگام هارپاگ خوشحال و بیخبر از همه جا به مهمانی آمد. شاه دستور داد تا از گوشتهایی که آماده کردهاند به هارپاگ بدهند، سپس به هارپاگ گفت «میخواهی بدانی که این گوشتهای لذیذ که خوردی چگونه تهیه شدهاند؟» سپس دستور داد ظرفی را که حاوی سر و دست و پاهای بریده فرزند هارپاگ بود را به وی نشان دهند. هنگامی که مأموران شاه درپوش ظرف را برداشتند هارپاگ سر و دست و پاهای بریده فرزند خود را دید و گرچه به وحشت افتاده بود. خود را کنترل نمود و هیچ تغییری در صورت وی رخ نداد و خطاب به شاه گفت «هرچه شاه انجام دهد همان درست است و ما فرمانبرداریم.» این نتیجه نافرمانی هارپاگ از دستور شاه در کشتن کوروش بود.[۱۵]
کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند سپس به دستور وی عازم پارس شد. پدر کوروش کمبوجیه یکم و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه یکم خو و اخلاق پارسها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزشهای سختی که سربازان پارس فرامیگرفتند، پرورش یافت. بعد از مرگ پدر، وی شاه پارس شد.[۱۶]
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
جهت حمایت از شما
سلام خوبی عالی بود امیدوارم همیشه موفق باشی //////// یه قرعه کشی 1000 امتیازه داریم .درسته شاید تو نگاه اول بگی خیلی کمه اما هرشانس خیلی ارزونه و 50 امتیازه. منتظر چی هستی شرکت کن دیگه///پین میشه