
برای خوندن این رمان لازم نیست ماکانی باشی فقط کافیه عشقو درک کنی!
#نازنین با خسته نباشید گفتن استاد نفس راحتی کشیدم و وسایلام رو جمع کردم . وقتی مطمین شدم چیزی جا نذاشتم از کلاس خارج شدم و به سمت ایستگاه مترو رفتم . با رسیدن به خونه زنگ رو فشار دادم که صدای پراز هیجان نیلوفر تو گوشم پیچید . +کجایی پس دختر بیا بالا که یه خبر توپ برات دارم با کنجکاوی پله هارو دوتا یکی بالارفتم و تا نیلوفر رو دیدم گفتم +خبر خوبت چیه ؟؟؟؟ -بزار برسی سلامت کو؟ +ببخشید سلام حالا بگو دیگه -نووووچ فعلا بیا تو که دو تا خبر دارم اولیشو باید ببینی دومیشو هم بعد بهت میگم . رفتم تو و با صدایی بلندی گفتم سلاااااااام .😁
خاله بامهربونی جوابمو داد بعد از احوالپرسی با خاله خواستم برم سمت اتاقم لباسامو عوض کنم که صدای سلام گفتن مردونه ای توجهمو جلب کرد. (من و خالم و دختر خالم نیلوفر با هم زندگی میکنیم و الان شنیدن صدای یک مرد برام عجیبه ) داشتم به صاحب صدا فکر می کردم که توی آغوش گرمی فرو رفتم . با بهت سر بلند کردم و در کمال تعجب پسر خالم نیما رو دیدم .وااااای باورم نمیشه بعد از ده سال برگشته بود جیغی از خوشحال کشیدم و دوباره داخل بغلش پریدم که خنده کوتاهی کرد +وااااای باورم نمیشه داداشی خیلی دلم برات تنگ شده بود 🥲❤️
# اتفاقات گذشته وقتی ده ساله بودم پدر و مادرم در اثر سقوط هواپیما از دست دادم و با خالم بزرگ شدم . سه سال بعد شوهر خالم سکته کرد و مرد یک سال بعد نیما که اون موقع بیست سالش بود و برای تحصیل و کار کردن رفته بود خارج از کشور و هر ماه برای ما پول میفرستاد من هم چون علاقه زیادی به هنر داشتم رشته معماری رو انتخاب کردم و در کنارش گیتار و پیانو رو هم که ساز های مورد علاقم بودن یاد گرفتم والان به طور حرفه ای میزنم . الان من بیست و سه ، نیما سی و نیلوفر هم بیست وچهار سالشه
#زمان حال این قدر از اومدن نیما خوشحال شدم که یادم رفت جریان خبر خوب دوم نیلوفر رو🤦♀️ قرار شد بریم کیک بپزیم 😁. من و نیلوفر وارد اشپزخونه شدیم و بعداز کلی به هم ریختن و کثیف کردن اشپزخونه کیک خوشمزه خوشگلی پختیم و باهم خوردیم . برای شام نیما نذاشت چیزی بپزیم خودش از بیرون سفارش داد . بعدش هم نشستیم دور هم یک فیلم کمدی باحال دیدیم و کلی خندیدیم . ساعت 10شب نیما که خیلی خسته بود رفت بخوابه ولی برای من و نیلو تازه اغاز شب نشینی بود 😂 هر دو رفتیم تو اتاق نیلو نشستیم رو تختش من گیتارم رو برداشتم و شروع کردم به زدن اهنگی از ماکان بند به اسم پیشم بخند نیلو هم همینطور که سرش تو گوشی بود باهام زمزمه می کرد که یکدفعه با فریاد نیلو گیتار از دست افتاد روی تخت +,وایییی نازی دیدی یادم رفت؟؟؟؟؟؟ .....😵💫😵💫😵💫
مرسی از نگاه زیبا و وقت با ارزشتون که در اختیارم گذاشتید❤️🙆♀️🙃 اگه خوشتون اومد فالو و لایک و کامنت فراموش نشه🥲💕
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🎭از سیاره های مخفی کار خشت نمی آد؟ 😔
🍫چطوره یک سر به سیاره ماه بزنی! 🛸😃
🪅تو این سیاره هیچ کار مخفی انجام نمی شود! 🧸
🔮با عضو شدن در این سیاره به شما ۲۰۰ امتیاز داده می شود! 🪀
📊اگه شغلی داشته باشید امتیاز در یافت می کنید!🪁
🎯کلی هم شغل داریم!🎭
🪄اگه ایده هم بدی امتیاز در یافت می کنی! 🎊
🎉کلی جشن داریم که گفته می شود🥳
🐈برای عضو شدن به اکانت (🌚دختر ماه🌚) برو🍫
ادمین فرشته پین؟
در داستان من تابستان خوبی در انتظار ماریا نیست🤷♂️☠
قسمت پایانی منتشر شد
عالی بود ادامه بده🥺
مرسی عزیزم🙃❤️🙆♀️