نکته ؟ پارت ده

میخوایم درمورد شکل فرضی داستان ها صحبت کنیم . شکل اول : ما نمیتونیم این رو یک شکل فرضی یک داستان قرار بدیم . چرا ؟ چون که این داستان یه خط صاف هست و هیچ اوج و فرودی نداره یعنی درواقع بخش میانه نداره ، مثل تعریف کردن زندگی عادی یک نفر .

شکل دوم : این شکل میتونه یه داستان باشه چون اوج داره . ویژگی اینجور داستان ها اینه که نویسنده اول میاد یه بیوگرافی از شخصیت میگه یا شروع میکنه روند داستان رو عادی پیش بردن و به یک جایی که میرسه شروع میکنه به گره افکنی . گره افکنی چیه ؟ گره افکنی زمانی هست که نویسنده شروع میکنه به ساخت سوال در ذهن مخاطب یا نادانسته هایی رو به مخاطب میگه و مخاطب منتظر اینه که سوال حل بشه یا دلیل اون نادانسته بیان بشه . در مقابل گره افکنی ما گره گشایی داریم ، گره گشایی همون حل سوالات ایجاد شده و دلایل اتفاقات داستان هست ، حواستون باشه که اگر گره افکنی نباشه داستان هیچ جذابیتی نداره و اگر گره گشایی نباشه داستان نیمه تموم میمونه . برگردیم به شکل : نویسنده بعد از ایجاد گره تو داستان به یک نقطه ای میرسه که اوج داستان نام داره ( همون قسمتی که دایره کشیده شده ) در این قسمت ممکنه شخصیت اصلی به یک دوراهی برسه یا اینکه در انتخابش شک کنه . بعد از اوج داستان دیگه باید یکی یکی و اروم سوالات حل بشه .

شکل سوم : باز هم این شکل میتونه (فرضا) یک داستان باشه . فرقش با شکل دوم اینه که نویسنده تو این داستان از همون اول و بدون هیچ اتلاف وقتی شروع میکنه به گره افکنی و در این بین بیوگرافی شخصیت و مسائل عادی و توصیف و تشبیه رو هم میاره . دوباره اون قسمت دایره کشیده شده میشه اوج داستان و بعد از اوج هم گره گشایی . اینجور داستان ها همواره درحال انتقال هیجان به مخاطب هستن.

حالا میخوایم درمورد این جمله صحبت کنیم 👇 [نویسنده باید در عین تخیل ، منطقی رو هم در داستان بیاره] همین جمله کوتاه عامل فروپاشی داستان ها میشه .

قطعا فیلم هری پاتر رو دیدی . هری پاتر یه داستان فانتزی و تخیلی هست اما منطق و قوانینی هم داره . مثلا زمانی که هری پاتر تصمیم لرد ولدرموت رو شکست بده ، متوجه میشه برای اینکار باید هفت هورکراکس رو نابود کنه . یا قانونی که در فیلم هست اینکه دانش اموزان در بیرون از هاگوارتز حق استفاده از چوبدستی رو ندارن . همین ! خلاصه اینکه حتی اگر فضا داستان یک دنیای جدیده و همچیش با این دنیا فرق داره بازم باید قوانین منطقی هم داشته باشه . یه نکته دیگه اینکه فقط قوانین کافی نیست ! مثلا طرف میاد یه داستان درمورد گرگینه ها مینویسه و به جایی میرسه که شخصیت اصلی از نزدیک یه گرگینه رو میبینه ! خب شما خودت از نزدیک یه انسان ببینی که شده گرگ اشهدتو نمیخونی ؟ عزیزم منطقت کجا رفته ؟ اصلا با خودت فکر کنی هم اصلا جور درنمیاد . در کل اینکه منطق ، منطق ، منطق . همه میتونن تخیل کنن اما اینکه با تخیل منطق هم داشته باشی میتونی به خودت نویسنده بگی .