من عشق رو با شما تجربه کردم:) p1

گایز ترتیب رخ دادن اتفاقا تو هاگوارتز مثل فیلم و کتاب نیست...و کلا من اونجور که دوست داشتم کل اتفاقا رو رقم زدم:)) بعد از چک کردن وسایلم و مطمئن شدن ازینکه چیزی رو جا نذاشتم چمدونم رو برداشتم و دنبال خودم کشیدم سمت پنجره رفتم و قفس جغدم فلسی و که روی میز کنار پنجره قرار داشت و برداشتم جلوی اینه سر و وضعم و چک کردم شلوار بگ زغال سنگی. هودی سبز خب عالیه! از پله های عمارت پایین رفتم و در و به ارومی باز کردم وارد حیاط پر از گل رزمون شدم و ازش عبور کردم و بعد از اینکه نیم نگاهی به عمارت انداختم از اون خارج شدم و پای پیاده راه افتادم سمت ایستگاه با دیدن همون دیواری که به ایستگاه نه و سه چهارم میرفت و خانواده ای که از دیوار رد میشدن فهمیدم خودشه! دسته های چرخمو محکم گرفتم و اروم اروم رفتم سمت دیوار و در یک آن خودمو تو مکان دیگه ای دیدم...همه جا رو دود قطاری که میرفت تا مارو به دنیای جادو برسونه گرفته بود و صدای بچه ها و مادر پدراشون تو گوشم زمزمه میشد نفس عمیقی کشیدم و زمزمه کردم دارم میام...هاگوارتز و بعد از اون چمدون و قفس جغدم و برداشتم و وارد قطار شدم راهروی قطار خیلی شلوغ بود و سر و صدا زیاد بود بزور از بین اون جمعیت رد میشدم و دنبال یه کوپه خالی گشتم رفتم سمت کوپه اخر و در زدم سر و صدایی که از کوپه میومد قطع شد و

گایز اینم بگم که دلیل اینکه عکس اِما رو کاور نیس اینه که بنده هیچ عکسی پیدا نکردم که با تصورم از اِما یکی باشه🌝💔 خیله خب بریم ادامه

و در کوپه توسط یه دختر با موهای قهوه ای و نسبتا فر که قیافش به خرخونا میخورد باز شد _بله؟ سعی کردم نه خیلی با محبت حرف بزنم و نه مثل همیشه سرد باشم +میشه بیام تو؟ کوپه ها پرن _او اره حتما +ممنون بعد کنار رفتن اون دختر از جلوی در وارد کوپه شدم و بدون هیچ حرفی چمدونم و گذاشتم کنارم و نشستم تا سرمو بالا گرفتم با کسی رو به رو شدم که پدرم میگفت نباید نزدیکش بشم تا اومدم حرفی بزنم یا بتونم عکس العملی نشون بدم گفت _هری هستم...هری پاتر بعد به پسر مو نارنجی کنارش که قطع به یقین ویزلی بود اشاره کرد و گفت _اینم رون ویزلیه بعد به همون دختره که در رو برام باز کرد اشاره کرد و گفت _و اونم هرماینی گرنجر...و شما؟ +من..امام اِما اسنیپ دختره که ظاهرا اسمش هرماینی بود با تعجب گفت @احتمالا تشابه اسمیه دیگه نه؟ چون ما یه پروفسور به همین اسم تو هاگوارتز داریم با بیخیالی گفتم +اره معلومه که تشابه اسمیه...منم وقتی فهمیدم تعجب کردم ویزلی گفت =راستی...چرا ما از سال اول ندیدمت؟ عضو کدوم گروهی؟ سرمو به صندلی تکیه دادم و کلافه گفتم +چون سه سال اولمو توی بوباتون درس خوندم...در ضمن انقدرم سوال نپرسین گرنجر اروم گفت: چقدر حساس فکر کرد نمیشنوم ولی خب گوشای من تیز تر از این حرفا بود بالاخره اون چند ساعت کسالت بار تموم شد و رسیدیم هاگوارتز زودتر از همه چمدونم و قفس فلسی و برداشتم و از کوپه و بعد از قطار زدم بیرون که....

.......

یادم رفت تیکو بزنم:)