عه پارت هشتم(。-_-。) به خرما شیش روزه تو بررسیه😂😂
در شیشه خود به خود بسته شد که یهو یاد حرف نامجون افتادم گفت شیشه کنار فرمون رو باز نکنید ا/ت:یونجوننننننن بدبخت شدیم یونجون:●︿●😭
بعد از 6 ساعت دور خودمون چرخیدن: ا/ت:ماشین خاموش شد یعنی از دست این ماشین خلاص شدیم یونجون:ارههههههه😭😭😍😍 بعدش یه ماشین گرفتیمو رفتیم فردا: یونجون:بریم سوپر مارکت ا/ت:عه برا ما باکلاس شدی مارکتت از کجا اومد.باشه بریم توی سوپر: ا/ت:یونحون بیا من میخوام اسباب بازی بخرم کدومو بر دارم؟😐 یونجون:من چه میدونم برم مایع ضرف شویی بخرم از زبون یونجون: رفتم اون طرف مایع ضرف شویی بر دارم دوست دخترمو دیدم که با یه پسر دیگه داره میخنده و خرید میکنه و خیلی بهش نزدیکه(اسم دختره سوا هست)
سوا:عه سلام اقای کانگ یونجون یونجون:سلام خانم مین سوا این اقا کیه؟ سوا:نامزدم😊😒 از بس که زورم گرفته بود همون لحظه ا/ت اومد ا/ت:این خوبه اوپا؟ سوا:این دختره کیه: از زبون تو: یهو یونجون منو بغل کرد و گفت:دوست دخترمه ا/ت:ای دیوونه من یونجون نذاشت حرفمو ادامه بدم و لپمو گرف بهم میگفت کیوتم زندگیم😂😂 بعد به صورت مخفیانه چشمک میزد منم دیدم مین سوا اینجاست فهمیدم چش شده دونگو(اسممون پسره که دنبال سوا بود) دونگو:میاین رستوران ما؟خوشحال میشم یونجون:ببینم اگه کیوتم مشکلی نداشت کیوتی موافقی؟ ا/ت:باید بهش فکر کنم
همون لحطه گوشیم زنگ خورد پی دی نیم بود ا/ت:الو پی دی ن:الو سلام ا/ت:با یونجون بیا کمپانی براتون یه خبری دارم ا/ت:باشه بعد قطع کردم رفتیم توی راه:یونجون:
ازت یه چیزی میخوام کیوتی ا/ت:1 به من نگو کیوتی 2 میخوای باهات بیا رستوران نه؟😐
یونجون:اوهوم بعد یونجون یه قیافه مظلومانه ای گرفت و من گفتم:باشه اگه البته امروز تمرین نداشته باشیم یونجون:تنکیو کولوچه ا/ت:😐😑
ا/ت: بچه ها نویسنده داستان اینقدر زحمت کشیده چطور دلتون میاد لایک نکنید😐
لایک کنید و ببینید پارت بعدو این یونجون و ا/ت میرن رستوران یا نه و دروغشون افشا میشود ایا؟؟؟؟😀😐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!

عالییی منظر بعدی حسم 🥺💝
اومد ببینش^^