
راز زندگی پارت اول 🥺🐥💌
سئول ساعت ۶:۳۰ هی هی دختر ،لعنتی تو نمیخوای بیدار بشی بخاطر بیدار کردن تو وقتم داره هدر میره _ معذرت میخوام یادم رفت ساعت کوک کنم فقط دیگه تکرار نشه _چشم از زبان دا یون : به سمت دستشویی رفتم و صابون مخصوص پوستم رو زدم تا اگر خدا بخواد از شر این جوش ها خلاص شم بعد از شستن صورتم به سمت
اتاقم رفتم و یونیفرمم رو پوشیدم از حق نگذریم یونیفرم قشنگی دارم یه نگاه به ساعت انداختم هنوز کمی وقت داشتم بعد از گذاشتن کتابام داخل کیفم به سمت در رفتم و با پوشیدن کفشام از خونه خارج شدم واقعا دوست ندارم اولین روز مدرسه رو دیر برسم پس قدمام رو سریع تر کردم مدرسه خیلی با خونه ای
ما فاصله نداشت ولی خوب من دا یون هستم کسی که حتا ۲ ساعت هم زود تر بیدار بشه بازم دیر میرسه، به مدرسه رسیدم واییی واقعا مدرسه بزرگیه کلی دانش آموز در حال رد شدن از در مدرسه هستن و باید بگم که من واقعا برای دوست پیدا کردن هیجان دارم قطعا یک نفر قبول میکنه که با من دوست بشه ولی اگر هیچ کس
باهام دوست نشه اون وقت باید کل سال رو با در و دیوار یا گل های مدرسه دوست بشم نه باید اروم باشم همچین اتفاقی نمیوفته اره حداقل باید یک دونه دوست رو پیدا کنم افکاره پراکنده ام را کنار زدم و به سمت کلاسم را افتادم میز کنار پنجره رو انتخاب کردم البته که من هر سال کنار پنجره میشینم پس
طبیعتاً به اونجا عادت کرده بودم درحال نگاه کردن به منظره ای بیرون پنجره بودم که یک هو ۴ تا پسر که شرط میبندم حداقل بالای ۷۵ کیلو وزن داشتن اومدن بالای سرم (علامت پسره +) +هی دختر برو یک جای دیگه بشین _ولی برای چی من اول اینجا نشستم +بنظرت برام مهمه
+تو که حتا کسی پیشت ننشسته پس گمشو برو یک جای دیگه بشین _ کسی که باید بره یک جای دیگه بشینه تویی نه من + سعی کردم با زبون خوش باهات حرف بزنم ولی اینگار زبون انسان نمیفهی میخواست موهام رو بگیره که یک هو یک دختر که میتونم به همون خدایی که میپرستیش قسم بخورم زیبا ترین دختریه که تو عمرم
دیدم اومد ودست پسره رو کنار زد (علامت این دختره -) -دست کثیفتو از رو موهاش بکش نکبت «پشمام این دختره خیلی خفنه »(دا یون گفت) +معذ...ذرت میخوایم (تیکه تیکه گفت) -گمشو +چشم «پشمام این دختره دیگه کیه»

بنظر شما این دختره کیه ؟در پارت بعد معلوم میشه .

مرسی که وقتتون رو گذاشتین پای داستانم

سلام اممم امیدوارم خوشتون اومده باشه از نظر من که پارت اولش خیلی خوب نشد تو کامنتا حتما نظرتون رو برام بنویسید اگر هم اشکالی داشتم بهم بگید ممنون 🐥💌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
رمان در اعماق قلبم
داستان یه دختر و پسر دوقلو که از یه خانواده خاص بدنیا اومدن ولی خب، اونا خاص نیستن!
روایت داستان این دوتا و خواهر برادراشونو براتون تو یه رمان جمع کردیم✨
مایل به سر زدن به پیجم؟
ادمین پین؟
لطفا به پست آخرم با عنوان "جنگ ویتنام و عامل نارنجی" سر بزنین!!
ادمین مهربون پین؟
سلام فضانورد کوچولو!✨
تو به سیاره ی ما دعوت شدی!🛸
درسته که اینجا مریخ هست ولی داخل این سیاره سرخ و کوچولو جمعیتی به اسم مریخیان زندگی میکنن.🎎
با پا گذاشتن به سیاره ما 150 امتیاز از طرف فضایی ها دریافت میکنید.👽
توی یه جای کوچیکی مثل اینجا نمیتونیم همه ی اطلاعات مریخ رو به شما بگیم چون نباید این اطلاعات به بیرون درز پیدا کنه!🛰️
برای دریافت اطلاعات بیشتر به پیوی ریحانه (بیو:رییس مریخ) برین
~لطفا پیام پاک نشه~
اجازه دارم نقد کنم؟
حتما 🐥💌
مرسیی♡~
خب ببین دوست عزیز با اینکه الان مغزم قد نمیده ولی
اگه چندتا نکته رو رعایت کنی داستانت خیلیم بهتر میشه😔🤝🏻
¹- وقتی می خوای مکالمه شخصیت ها رو بنویسی از علامت[~ + × =] و هر کلامت دیگه استفاده نکن، می تونی براش از کلمه گفت، لب زد، زمزمه کرد، و هرچیزی که مربوط به نوع حرف زدنه استفاده کنی
²- نشان و علامت نگارشی همیشه باید نزدیک کلمه قبل نوشته بشه و از کلمه یا علامت نگارشی بعدی کمی فاصله داشته باشه مثل👇🏻
«دست هایم را روی قلبم میگذارم، و به نجوای آرامش گوش می سپارم..
نجوایی بی صدا، که خبر میدهد از... »✅
نه به این شکل که..
« لبخند محزونی زدم .باخود گفتم که چگونه شد ، که با اینجا رسیدم .. »
³-کمی توصیفات به خرج بده مقلا وقتی شخصیت داره صحبت میکنه بنویس" درحالی که لبخند نمکینی به لبم مینشانم، آهسته لالایی کودکانه ای را زمزمه میکنم..." یا حتی زمانی که شخصیت به مکانی میره یا قصد داره لباسی رو بپوشه فقط نگو "لباس قشنگی بود" کمی اون مکان یا لباسی که پوشیده رو توصیف کن یا
از واکنش ظاهری و درونی شخصیتت و احساساتی که داره کمی عمیق تر صحبت کن...
فعلا فقط همین ها به ذهنم میرسه، اگه چیز جدیدی به ذهنم رسید حتما میگم😔🤝🏻
درهرحال داستانت بد و آبکی نبود و ما نیز آن را پسندیدیم🤡👍🏻
نایس
عالی خیلی قشنگه
توو🛐🫂
عالی بود فقط اینو بزار تو دسته داستان تا بیشتر دیده بشه
ممنون
نایس
عالی بو گشنگم