اول پست [داستان "بازم می بینمت ؟"] رو بخونید.
جلوی آینه ی قدی اتاقش ایستاد . خودشو از سرتا پا بر انداز کرد . شونه رو برداشت و موهای کوتاهشو مرتب کرد . لباس فرمشو پوشید . کیفشو برداشت و خواست کفشاشو هم بپوشه که با حس کردن فشرده شدن دامنش با دستای کوچیکی از حرکت ایستاد . به پشت سرش نگاه کرد و همون طور که حدس می زد لونا بود. #" آبجی جووون میشه واسم موقع برگشتن بستنی بخری؟"
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
42 لایک
عالی بود
چرا احساس میکنم میخوام گریه کنم از حجم کیوتی این داستانتتتت؟؟؟؟
مرسی🥰😍❤️
:]]]]]
عالی بود خسته نباشی🖤 🧋
عالی 👌🏻
مرسی زیبا❤️❤️✨️
خواهش گلم 🩷
اون وقت خواهرش شک نکرد چرا سه روز غیب شده؟
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
چه کیوت:)💐
ممنون زیبا❤️💫💖
💐🌻
عالی بود
مرسی عزیزم❤️
🌷
سلام😔
ببخشید کامنت میزارم🙏
ولی خرگوشم فوت کرده😔🥲
میخوام برای شادی روحش پست هارو همه رو لایک کنم🥲😔
_ ممنون💐
درکت میکنم:)