5 اسلاید پست توسط: 𝙰𝙽𝚈𝙰 انتشار: 6 ماه پیش 207 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
مرسی که انقد لایک گذاشتین😕
بچه ها شاید...
میخوام یکاری کنم. برید نتیجه تا بفهمید..
....از زبان دراکو: دنبال اش میگشتم هیجا نبود. بالاخره چن تا از اسلایدرینیا گفتن دنبال متیو میگشته. همینم کم بود دوست....م دنبال ی پسر دیگ باشه. واقعن ازت ممنونم اش. با پرس و جو میفهمم برج نجومنو میرم اونجا. پشت دیوار میمونم. +خب... کسی که مد نظرمه.... یچیزی در گوش اش گفت ک ابروهاش پرید بالا و خیلی تعجب کرد. -جدی؟! داری دروغ میگی! +ببین میگمم باور نمیکنی که واسه چی دیگه بهت بگم. -باشه غلط کردم. ولی خدایی دیدی.... وای واقعن باورم نمیشههههه. +خب حالا به اسرار هفتگانه که پی نبردییی!! -این برای کسایی مثه من همون اسرار هفتگانس! +مسخره! کارتو بگو! -میخوام جاسوسی ینفرو بکنم. +کی؟! -همونی که در گوشم گفتی. +زندگیم داره بهش گره میخوره نه؟ -خوبه که! بی زحمت دارم برات جورش میکنم. تازه دیدی از همون اولم برات جورش کرده بودمممم! +باشه بابا فهمیدم تو بهترین خواهر دنیاییییی!! -خوبه که به این موضوع پی بردی چون هدفم این نبود. جفتشون میگفتنو میخندیدن. من نزدیک بود عطسه کنم پس سریع از اونجا دور شدم. جلوی عطسه رو گرفتن واقعن کار رو مخیه. وااای خدا! دوستم داره از ینفر که من نیستم برا جاسوسی کمک میخواد و به منم نمیگه؟ اما اگه هنوز بهم نگفته باشه و بخواد بعدن بگه چی؟ بزا چن روز صحب کنم حداقل مطمئن بشم.... -دراکو؟...
....-دراکو؟ ×جانم؟ -اینجا چکار میکنی؟ ×من... چیزه من... دنبال تو میگشتم. -خب چکارم داشتی؟ ×لباست چه رنگیه؟ -من سبزم چطور؟ تو چی داری؟ میتونی کت شلوار بپوشی. ×اوکیه یکاریش میکنم. کاری نداری؟ -همین؟! ینی...واسه همین یه حرف تا اینجا اومدی دنبالم؟ ×خب راستش... آره همین بود. فعلن! -خدافظ... سریع دور شدم. بهم نگفت. جدی؟ من لینهمه بهش اعتماد داشتم. بعد اون میخواد جاسوسی ینفرو بکنه ولی به من نمیگه؟ هه! شاید زیادی دلم بش خوش بوده.... از زبان اشلی: فردا یوله و من نمیدونم نه خودم و نه دراکو قراره چی بپوشیمممم... حتی با متیو هم قراره برم بیرون برای زیر نظر گرفتن ینفر نه اونم دونفر. باید بهش بگم نمیتونم. به یکی از پسرایی که تو راهرو بود نامه دادم و گفتم بدست متیو برسونه. توی راه برگشت یادم اومد که اون پسره با دراکو آشناعه و ممکنه بهش بگه. وای خدااااا!! کلافه موهامو تکون دادمو رفتم لباسمو تعیین کنم.... [شب یول] رایلی برام میکاپ کرد منم برا اون. ناخونامونو درست کردیمو رفتیم ناهار دیر شده بود. سریع از میز پاشدیمو رفتیم اتاقا تا بقیه کارامونو بکنیم. -میگم نگفتی با کی میری رایلی؟ ÷من.... خب خودت میفهمی. -باشه نگو بالاخره که میبینمت با کی میری ناقلا! خنده ای کرد منو آسو پانسی هم خندیدیم. هرکدوم به کار خودمون مشغول بودیم. چن تا مدل مو به بچه ها نشون دادم دومی رو انتخاب کردن. گفتم باشه و سر کشوی کشا رفتم. پانسی گفت اول موهای اونو درست کنیم گفتیم باشه. وسطای کار موهاش من میخواستم برم حموم ک همون موقع....
....ک همون موقع صدای در زدن اومد. آستوریا:کی انقد زود اومده آخه. هنوز پنج ساعت تا یول مونده! درو باز کردم متیو بود. ابروهای رایلی پرید بالا. و فقط من میدونستم چرا. چون فک میکرد متیو زود اومده دنبالش. +میشه بپرسم نیم ساعته منو کجا قال گذاشتی؟ -چی؟! مگه... مگه نامم بدستت نرسید؟ +کدوم نامه؟ چیزی بدست من نرسید. -حدس میزدم. من نمیتونم بیام درگیر امشبم. +از الان؟ -ما دختریم بفهم بابا. پانسی: ولش کن اون پسره نمیفهمه چه باری روی دوشمونه. و سری از تاسف تکون داد. +عه ن بابا! چه بااااری روی دوشتونه میبینم. بله خسته نباشید واقعععن. خندمون گرفته بود. بامزه بود این کل کلا! +پس من میرم فردا صحبت کنیم. -اوکی میبینمت فعلن. چشمکی زدو رفت. درو بستم و موهامو باز کردم که برم حموم. آستوریا:میگماااا! صمیمی بودین. تو دوس... داری بفهم بچه! پانسی: اون الان رسما برادرش به حساب میاد پس مشکلی نیس. آدم نمیتونه با برادرش صمیمی باشه؟ البته اش... باور کن تیکه نمیندازم. فقط...فقط....-میدونم منظورت چیه پانسی. مرسی ک مثه بقیه نیستی. آستوریا: مگه بقیه چجورین؟ رایلی: اونا همش اشو متیو رو مسخره میکنن چون خواهر برادرن و گاهی اذیتشون میکنن. آستوریا: اونا رسما هیولان! پانسی: دقیقننن. -ولش کنید ذهنتونو درگیرش نکنید. من رفتم. بچهها سری تکون دادن. وقتی از حموم دراومدم دیدم بچه ها کار موهای آسوعم تموم کردن. حالا منو رایلی مونده بودیم. اما رایلی گفت موهاشو میخواد باز بزاره. پس فقط من موندم. داشتیم موهای منو درس میکردیم. که ینفر در زد. همون پسری بود که نامرو دادم بده به متیو. پسر: اینو متیو داده. و نامهای بهم داد. نامرو گرفتم. تشکر کردمو گفتم: نامهای که دادم بتو نرسوندی بهش؟ پسر: چرا! من رسوندم دست خودش جلوی در خوابگاهش. تعجب کردم. به شوخی بش گفتم: پس تو نامه رسونه اسلایدرینایی نه؟ خندیدو گفت: خب... بچهها میگن من قابل اعتمادم. واسه همین من همیشه نامههارو میرسونم. ولی تو فک کنم شانسی دیدی منو نه؟ -آره ولی خوش شانس بودم. خندیدو گفت: آره شاید! پس من میرم ببخشید. -ممنون فعلا! نامرو باز کردم. واای متیو از دست تو....
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
23 لایک
چرا قسمت به رو نمی زاری ؟!؟😭😭😭
نمیدونم چجوری بنویسمش😫😫
😭😭😭
هنوز نزاشتیا 😢
ببخشید دارم مینویسمش سعی میکنم امروز بزارم🌘🌘🌘
اوکی 🫰🫶❤️🩹
هنوز در انتظارم ☠️❤️🩹🥺🫠🫰🤌👍🫶
امروز من میزارم چشم🫶🏻
وی در انتظار پارت دو تا مغرور فسیل گشت...
😐😅😘❤️🔥❤️🩹🫶😭🥹
چشم میزارم🐚
😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘
مهمونی پاتر هدا داره شروع میشه همتون دعوتید
فردا به مهمونی تستچیون دعوتید همتون
اش این رو پخش کن خودت هم بیایا
اوکی مرسی🌔
اشلی داستان بی خیال شی من می دونم با تو
نه بیخیال نمیشم✌🏻🧋
خوب خدارو شکر
چرا ادامه ندی ؟ قشنگ مینویسی که 💚
ادامه بده ما حمایت میکنیم
مرسیییییییی. پس به خاطر شماها ادامه میدم🫶🏻
مرسی که هستینو انرژی میدین🌼🌼
خواهش میکنم 💚💚💚
داستانت عالیه✨✨❤️❤️
مثه تو
✨✨✨