
🤚🤚🤚سلام عزیزان❤❤ بعد از مدت ها اومدم با پارت 5 داستانم اومیدوارم خوشتون🤩🤩 بیاد نظرولایک یادتون نره
مرینت:اقای مجری گفت دو برنده داریم که یکی ادرین اگراست از پاریس واون یکی اقای اریان جونیور از نیویورک😯😯 تعجب کردم اخه مگه میشه مگه داریم اخه چطور ممکنه 2 نفر اول بشن ولی دیدم مجری گفت وطراحان این دو مدل زیبا کسی نیستند جزء مرینت دوپنچنگ طراح اقای اگراست 😍😍😍 خوشحال شدم وگفت طراح اقای ازیان جونیور کسی نیس جزء خانم 😵 وای خدا چقدر طولش میده که شنیدم گفت خانم مازیا دوپنچنگ طراح ایشون خستند وای خدا باورم نمیشد اون چی گفت (گفت ماریا دوپنچنگ وای خوا اون دیگه کی میتونست باشه داشتم دیوونه میشدم😯😯😭😭)سابین:وای خدا تام بلا خره دیدیمش اونم بعد از چند سال خدایا دخترمون چقدر بزرگ شده😭😭تام:اره راست میگی ولی مرینتو چیکارش کنیم حتما الان خیلی گیج وناراحت شده بهتره بریم همه چیو براش توضیح بدیم
مرینت: دیدم مامان وبابام به همراه اون دختره اومدن پیش من ماریا: سلام خواهر کوچولو خیلی وقط ندیدمت میبینم که تو هم مثل من تو طراحی استعداد داری وای خدا چقدر. خوشحالم من که اینطور خواهر با استعدادی دارم 😎😎😎😎😏 مرینت: چی داری میگی خواهر چیه من که هیچی نفهمیدم مامان بابا این چی میگه ها 😭😭(اینو باحالت ناراحتی وگریه میگه) تام وسابین: ببین دخترم این خواهر بزرگتر ته موقعی که تو بچه تر بودی اون بارمامان بزرگت رفت وبه نیویورک چون اون استعدادش خیلی زیاد بود مثل تو ولی تو اون موقع خیلی موچیک بودی ومامجبور شدیم. که این موضوع رو به تو نگیم که شاید اینکه ناراحت بشی ونگفتیم 😭😭😭ما میخواستیم تو این چند وقت بهت بگیم ولی به خاطر اینکه مشغول کارات بودیم ووقت نداشتی نتونستیم بهت بگیم
ماریا: ابجی ببخشید که تا الان بهت زنگ نزدم وازت خبری نگرفتم ولی همیشه از مامان حالتو می پرسیدم همیشه تو رو فقط تو عکس هایی که مامانم می فرستاد میدیدم والان خوشحالم که میبینمت😍😍😍😁ولی میدونم که درک این موضوع اسون نیست ولی فقط بخاطر اینکه ناراحت نشی مرینت: ام نمیدونم چی بگم ولی همینطور خودت گفتی انتضار اینکه باهات خیلی راحت باشم رونداشته باش در ضمن من هنوز این اتفاق ها رو. حضم نکردم ببخشید من میتونم برم باید باخودم تنها باشم
سابین: اره مرینت برو هر وقت که حالت بهتر شد بیا ما منتظرتیم😭😭😭😭طفلکی دخترم که اینقدر ناراحت شد تین حق اون نبود مرینت: از اونجا رفتم بیرون وای خدا داشتم دیوونه میشدم اخه چطور همچین چیزی رو بهم نگفتن تیکی ها نظرت چیه تیکی: خب اونطوری که مامانت گفت بخاطر خودت بود ولی بازم باید زود تر از اینا بهت میگفتن چون حقته ولی خوب بازم ناراحت نباش الانکه پیشته
مرینت: دیدم یکی داره صدام میکنه برگشتم دیدم ادرین هست اپرین: پلگ شنیدی مجریه چیگفت ماریا دوپنچنگ اون دیگه کیه ها که دیدم مرینت ناراحت رفت بیرون باید برم دنبالش مرینت مرینت وایستا که دیدم وایستاد مرینت چگقضیه اون حرفی که مجری زد چیه (همون که گفت ماریا دوپنچنگ) مرینت؛ خودم نمیدونستم تازه فهمیدم اون خواهر بزرگ ترم هست 😔😔😔
ادرین: چی تو خواهر بزرگتر داری وای خدا خوشبحالت اینکه خوبه پس چرا اینقدر ناراحتی. مرینت. کجاش خوبه من خواهر داشتم ولی تا الان ازش هیچ خبری نداشتم حتا نمیدونستم که خواهر دارم واسه همین ناراحتم مه بعد از این همه مدت اونم تو مسابقه مد دیدمش 😭😭😭😭 ادرین.دیدم مرینت داره گریه میکنه گفتم مرینت کجا داری میری
مرینت؛ ببخشید من فعلا حوصله ندارم میخوام یکم تنها باشم با خودم خلوت کنم خواهش میکنم این حرفو که زدم بعدش خداحافظی کردم ورفتم داشت بازون میومد ولی من هنوز از دست مامانم و بابام عصبانی بودم که 😡😡😭😭😭😔 که دیدم الیا زنگ زده من الو سلام چطوری الیا الیا. سلام چطوری دختر کجایی یکدفعه چی شد مرینت. فعلا نه الیا حوصله ندارم الیا. باشه دختر بعدا میبینمت اگه مشکلی داشتی میتونی روی من حساب کنی😯😯😯🤔🤔 مرینت. ممنون دوست خوبم باشه 😍😍😍♥♥ الیا. باشه خدا حافظ مرینت. باشه خداحافظ
یکم اروم تر شدم که تیکی هم داشت باهام صحبت میکرد رفتم روی برج ایفل داشتم به منظره زیبای اونجا نگاه میکردم وبه همه این ماجراها فکر میکردم 😣😣 اخه چره هرچی بلای سر من میاد چرا من اینقدر بدبختم خدا تیکی: مرینت این چه حرفیه حالا چیزی بوده که گذشته شده از الان تو باید خوشحال باشی که یک خواهر داری همه ارزو داشتنشو میکنن اما تو اونو داریو ناراحتی ها مرینت: نه از اینکه خواهر دارم ناراحت نیستم از اینکه مامان وبابا با احساسات من بازی کردن ولی از یک طرف حرف. های تیکی درست بود ومن باید باداشتن اون خوشحال باشم نه ناراحت پاشدم اشکامو پاک کردم داشتم میرفتم خونه که هوا خیلی سرد شده بود داشتم از یرما میمردم که دیک دفعه پاهام شل شد وا فتادم
بلند شدم دیدم روی یک ساختمون هستم خوب که دقت کردم دیدم کت نویر پیشم هس ازش پرسیدم من اینجا چیکار میکنم کت: یکدفعه دیدم مرینت بهوش اومد خدایا شکرت که هیچیش نشد میگه من اینجا چیکار مینم ام من رو یک ساختمون نشسته بودم که دیدم تو یک دفعه از حال رفتی ومن بقلت کردم واوردمت اینجا والانم که تو بهوش اومدی😎😎😎😂😂🤩 راستی تو چرا تکو تنها تو این هوای سرد وسط خیابون چیکار میکردی ها
مرینت: هیچی کم حالم خوب نبود گفتم یکم با خودم تنها باشم که هواخیلی سرد شد کت نویر: اها راستی چرا اخمات اینقدر تو هم هستند که تونسته دختر به این خشکلی رو ناراحت کنه که دیدم با این حرفم ناراحت تر شد😔😔😔هی هی چیشد یک دفعه اگه من چیزی گفتم که ناراحتت کره معذرت میخوام مرینت.: نه تو ماری نکردی تقصیر تو نیست امروز متوجه شدم که خواهر دارم هیچ وقت ازش خبر نداشتم کت نویر: متاسفم ولی خواهر داشتن خوبه که من که هیچ خواهر ندارم تک فرزندم بیا ببرمت برسونمت مرینت؛ کت منو رسوند ازش تشکرکردم داشتم میرفتم که هیکهو

خوب ممنون که داستانمو خوندید نظر ولایک یادتون نره ♥♥♥♥🤩🤩😁 وبه بقیه تست هامم سر بزنید راستی متولد کدوم ماهی من که خودم کلویی شدم شما چی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تستت عالی بود دنبال شدی لطفا دنبال کن ❤
چشم حتما
من کاگامی شدم
عالی بود ❤️
پارت بعدی رو زود بذار
ممنون چشم حتما امروز مینویسم
اخ جون من جوراب بو گندو شدم 😂
عاشق جوراب بو گندوم -
ممنون که تستمو انجام دادین از هنین امروز داستان رو مینویسم
سلام تستات باحالن
بهت بگم
من پلگ شدم
ممنون که تستمو انجام دادین من کلویی شدم