آنچه گذشت زنده باد اسکایلار شاهدخت مدافعان بال من داشتم اب افزاری می کردم
از جزیره مدافعان بال دور شدم. شروع کردم با حرف زدن با نایتستار تا زمانی که رسیدیم به یک غار نزدیک جزیره فیوری. تو راه به نایتستار شروع کردم به حرف زدن:《میدونی نایتستار، احساس تنهایی می کنم، میدونم که مالا رو دارم، تورو دارم، هیکاپ و دارم، تراک رو دارم، برک رو دارم، مدافعان بال رو دارم. ولی باز به هر حال قبیله مادریم از من استقبال نمیکنه. (نایتستار یه غرش کرد تا به اسکایلار بگه تنها نیست) وای حالا که گفتی یادم اومد، سال دیگه من قانونا رئیس قبیله فیوری میشم، ای وای! حالا که من از قبیله خارج شدم پدرم احتمالا یا کروگان یا ارِت رو انتخاب می کنه، اونا واقعا آدم های مناسبی برای قبیله نیستن. وای، وای،(اینجا دیگه اسکایلار از عصبانيت داد زد) برای خوبی خودم، اژدها ها، برک به قبیله خودم پشت کردم، وای وای وای.(نایتستار یه لبخند زد و با نفجار پلاسما ترقه های قشنگی درست کرد تا به اسکایلار بگه کار بدی نکرده)》تو گوش نایتستار با عصبانیت نجوا کردم که چرا ترقه درست کرد البته ازش برای بهتر کردن حال من تشکر کردم، بهش یادآوری کردم که نزدیک قبیله فیوری هستیم. دیدم خیلی بهش سخت گرفتم چون یه خرخر با ناراحتی کرد. احساساتم جریهه دار شد. گردنش رو خاروندم و ازش عذرخواهی کردم. رسیدیم به غار ساحره.(عکس غار ساحره هست)
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (1)