او با دلی پر از اضطراب کتابخانه را ترک کرد و به سمت خانهاش رفت.
باد سرد و تازیانههای باران هنوز ادامه داشتند و خیابانها را خالی کرده بودند.
وقتی به خانه رسید، متوجه شد که همه جا تاریک است.
چراغها خاموش بودند و فقط یک شمع روشن، نور ضعیفی در ورودی خانه میپراکند.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
پارت بعد☹️☹️☹️
وقت کردی به پستای منم یه سر بزن مهربون:)
در ضمن پستت بسی زیبا و مفید بود♡
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
پروانه ای که زیر تیغ جراحی رفت
--------------------
تست باحالیه سر بزنید🦋