پارت 4 تو کی هستی؟
پوستش پر از عرق بود و دستهایش لرزان. با احساسی از ناامیدی، او سعی کرد تا آرام بخشی پیدا کند. با نگاه به اتاق تاریک خود، متوجه شد که همه چیز طبیعی است. اما احساسی عجیب از تهی بودن و ترس همچنان درونش حکمفرما بود. او به دوش همهٔ اینها را گذاشته بود و نمیتوانست بفهمد چرا.
با یک نگاه به زمان، متوجه شد که این ساعت ۳ صبح است. از پنج ساعت قبل از اینکه بیدار شود، یادش نبود. با وجود تلاش بیشتر، هنوز هیچ خاطرهای از آن زمان نیافته بود. این احساس که چیزی مهم را از دست داده است، او را به سمت کنجکاوی و تحقیق کشاند.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)