... . . . . . . . . . . .
آن شب خیلی زود اما دردناک گذشت
خسته سرم رو رویه میز گذاشته بودم و خوابیده بودم .
صدای باز شدن در می آمد، یه صدای گوشخراش
هنوز سرمو بالا نگرفته بودم که یه زمزمه آرام اومد ..
گفت :سرتو بالا نگیر ...
سکوت زمانو در اختیار گرفت
خیلی خسته بودم ..
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
مرسییییی😘🥰
خواهش می کنم 🍁
پارت دووووووو☹️☹️☹️
میذارم
لایک شد پ/تستات ، پستمو بلایک .
باشه
عالی بود لایک شد ، دوتا پست دارم لایک نمیکنی ؟)
لایک کردم