
چیزی برای گفتن نیست

دانشگاه برای اون تحقیقات همه رو به یک اردوی پژوهشی برد توی یک شهر دیگه به مدت ۱ ماه اونجا برای دانجشو ها یک هتل مرتب گرفته بودن که جای واقعا خوبی بود لیام اما بخاطر اینکه مجبور بود با یک نفر دیگه تحقیق هارو انجام بده چندان دلی خوشی نداشت اما بیخیالش شد و تمرکزش رو گذاشت روی پژوهش و تلما هم کمکش بود همونطور که گفتم داشت براش متفاوت تر از قبل میگذشت بعد از یک مدت حس کرد که بدش نمیاد با بقیه هم وقت بگذرونه یک جورایی انگار از دختره خوشش اومده بود

لیام تو اتاقش بود و داشت یک گزارشی درمورد کار هایی که اون روز انجام داده بودن مینوشت که صدای در اتاق اومد درو باز کرد هنری بود | هی چطوری لیام ؟ | خوبم | چه خبر چیکار کردی برای تحقیقاتت؟ | هیچی گزارش کار امروز رو نوشتم | کنار اومدی با هم گروهیت؟ | مشکلی نداشتم باهاش تمرکزم روی تحقیقاتمه | عجیبه میبینم کنار اومدی معمولا با هیچکس کنار نمیایی |خب حالا که میبینی به خاطر تحقیقات کنار اومدم | باشه... بازم خیلی خوبه

فردای اون روز لیام میره توی کافه هتل پیش تلما برای اینکه گزارش هارو مرتب کنن | تلما:اوه لیام اومدی؟ | آره گزارش هارو دیشب کامل کردم | عالیه بیا بشین | نه ممنون باید برم | بیخیال بیا برات صبحونه سفارش دادم | نمیخواست من گشنه نبودم | آره میدونم بیا بشین | بالاخره لیام راضی میشه و میشینه صبحونه رو میخوره و از تلما تشکر میکنه و میره | براش عجیب بود که برای یک بار هم که شده از اینکه بخواد با بقیه باشه احساس هدر رفتن وقت نمیکنه

لیام اون ظهر میره پیش هنری و بعد از یک صحبت کوتاه | لیام: راستی نگفتی تو با کی هم گروه شدی | شاید باورت نشه با اریکا (هنری رو اریکا کراشه و ۱۹ سالشه)| به به شانس خوبی هم داریا | آره ، خوب کسی هم گروهم شد | حالا میخوای بهش بگی یا نه؟ | به احتمال زیاد آره راستی لیام مثل اینکه با تلما گرم گرفتی ها | منظورت چیه | صبح دیدمت پیش تلما توی کافه | بیخیال فقط به عنوان یک هم گروهی باهاش صحبت کردم | ببین لیام، تلما واقعا دختر خوبیه از این فرصت استفاده کن به نظر من | عمرا من بخوام با یک نفر باشم تلما مشکلی نداره ولی من نمیخوام ، هرکس جز تلما هم بود نظرم منفی بود | توهم که ضد حالی

ظهر غذا رو توی رستوران هتل پیش هنری میخوره بعد از یک مدتی میره توی اتاقش تا یک استراحتی بکنه | پسر فکر نمیکردم هیچوقت از کسی خوشم بیاد همیشه از آدما دور بودم این سفر بهترین موقعیت برای تو جمع بودنه واقعا باید امتحان کنم شاید بیشتر بهم خوش بگذره | بعد از یک استراحتی برمیگرده توی محوطه هتل یکم بگرده که مایک رو میبینه پسر غلدر دانشگاه که رابطه خوبی با لیام نداره لیام بدون توجه از کنارش میگذره ولی مایک صداش میکنه لیام سعی میکنه توجه نکنه که مایک هی صداش میزنه | لیام: چته | میبینم که با تلما هم گروه شدی | خب منظور؟ | ببین من از تلما خوشم میاد ببینم بخوای باهاش گرم بگیری از این دنیا حذفت میکنم | حیف توی محوطه هتلیم وگرنه اونوقت بود که میدیدیم اول کی از این دنیا حذف میشه | مایک با یک عصبانیت خاصی از لیام دور میشه و میره سمت اتاقش لیام هم بدون توجه به مایک میره بیرون تا یکم تفریح کنه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷
به کتابچه ی لونا نیز سر بزنید 🎍
اسم کتاب های کتابخانه ی لونا : دخترک گمشده 🌹
🤝
تست اخرم نیازبه حمایت شما داره
حمایت شه؟!
ناظرش بودمم3>
جالب بووود... پارت قبلشم خوندم...
ممکنه از آخرین پستم حمایت شه:))
لطف داری