
سلام اومدم با قسمت دوم 🌸 بریم که شروع کنیم 💞 یادت نره لایک کنی 💓 یادت نره فالو کنی ❤❤❤
حامد شب را به مسافر خانه می رود . 😥 فردای آن روز هم به منزل رازمیک می رود . ☺ مادر رازمیک از او می خواهد تا زودتر به خانه رفته و همه را از نگرانی در آورد . 😊😊 هادی که تصمیم گرفته راهی جبهه شود 😨 ، وقتی موضوع را به مادرش می گوید ، توران عصبی شده و از منزل خارج شده و به خانه آقاجون می رود . 😏 حامد شب هنگام به خانه ی خودشان می رود و انگشتر احسان را به طاهره می دهد . 😍 یاسمن با منزل آنها تماس می گیرد ولی طاهره به خواهش حامد ، آمدن او را نمی گوید . 😥 یاسمن به بیمارستان می رود ، نامزد رازمیک به او می گوید که حامد برگشته . 😊😍 یاسمن همراه دوستش حنا ( حنانه ) به خانه ی آنها می روند . 😨😊💜 موقع خروج از خانه حامد را که از پنجره اتاق او را نگاه می کرد ، می بیند و دوباره بر می گردد ... 🌸
یاسمن از پنهان کاری حامد عصبی می شود . 😏😨 هادی به خانه ی آقا جون می رود و با مادرش حرف می زند تا او را برای رفتن به جبهه قانع کند . 😮 آقا جون هم از توران می خواهد تا به خانه ی خود برگردد . 😊💜 حامد به دیدار آنها می رود و وسایل احسان را به توران می دهد . توران با آمدن حامد شهادت احسان را می پذیرد . 😭😔💕 همسر سروش مُطلَقْ بیمار است و یکی از اساتید دانشگاه به یاسمن می گوید تا از مادرش بخواهد تا به آنها کمک کند . 😨😊💜 حامد به پیش یاسمن رفته و می گوید که قضد بازگشت به جبهه را دارد و از او می خواهد تا منتظر او بماند . 💜😊 هادی را راهی جبهه می کنند ، سیما موقع رفتن هادی سر می رسد و به او می گوید که منتظرش خواهد ماند . 😍 سیما این حرف را به پدرش هم می زند . 😔
حامد چند ساعت برای کاری به تهران می آید و به دیدار یاسمن می رود . همسر سروش مُطلَقْ باردار است 😍👧 و با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کند . 😨😭😔 حنانه وقتی از دانشگاه خارج می شود مردی به او نزدیک می شود و او را کتک می زند . 😨 یاسمن که میبیند حنانه به خانه ی آنها نرفته ، نگران شده و با مادرش به خوابگاه می رود . 😏 حنانه می گوید کیف قاپی بوده است . آن مرد به مکانی که خانواده ی حنانه به خاطر جنگ به تهران پناه آورده اند رفته و سراغ حنانه را از آنها می گیرد و آنها اظهار بی اطلاعی می کنند . 😨😏💗 برای طاهره خواستگار می آید،او و مادرش آنها را رد میکنند . 😨 یاسمن اتاقش را به اتاق احسان انتقال میدهد و با کمک حنانه تلفن هم سیم کشی میکنند . 💗😍 وسط کلاس درس آن مرد وارد شده و به سمت حنانه هجوم می آورد و میگوید دوست ندارم زنم درس بخواند و پزشک شود . 😨😨😨
مردی که دانشگاه را بهم ریخته بود به هراست میبرند ، او ادعا میکند حنا زن اوست اما حنا میگوید که او فقط پسر عموی اوست و نسبتی با او ندارد . او را از دانشگاه بیرون می اندازند . 😨😍😏💗 یاسمن با تلفن منزل هر روز با حامد حرف میزند . 😍😍😍 حنانه تصمیم میگیرد چند روز به دانشگاه نرود . 😔😔 فردای آن روز سروش مُطلَقْ به طالب که بیرون دانشگاه منتظر رفت و آمد حنانه بود ، میرود و به یاسمن اشاره میکند . او هم یاسمن را تعقیب میکند . 😨😨 یاسمن که آن دو را باهم میبیند سعی میکند به نحوی از دست او فرار کند . فردای آن روز وقتی یاسمن و حنانه از خانه بیرون میروند . پسر عمویش به زور وارد حیاط شده و میخواهد که حنانه را به زور با خود ببرد . 😨 خانواده ی وحدت پلیس را خبر میکنند . 😏 آنها به کلانتری میروند . طالب در آنجا به یاسمن میگوید که خانواده ی حنا جنگ زده اند و در اردوگاه زندگی میکنند . او تعهد میدهد و آزاد میشود . 😔 حنانه تمامی وسایل خود را جمع میکند و از خانه ی وحدت میرود ، یاسمن که از او دلخور است جلوی او را نمیگیرد . 😨😔 یوسف را با تعدادی سرباز راهی جبهه می کنند . 💝💝💝
بعد از رفتن حنانه ، یاسمن به خوابگاه میرود و او را به خانه شان باز میگرداند . 😊 هادی که در جبهه زخمی شده بود به تهران منتقل میشود . 😨 یوسف نیز همراه او می آید و بعد از دیدن مادرش دوباره به منطقه باز میگردد . 😊 دست هادی را قطع میکنند . 😨😭😭😭😭😭 ندا ، همسر سروش فرزند خود را به دنیا می آورد . 💝💝💝 هادی بعد از اینکه به هوش می آید و دست خود را قطع شده میبیند بهم میریزد . 😨 او منتظر آمدن سیماست . 😊 بعد از مرخص شدن هادی ، یاسمن به پیش سیما میرود و از او میخواهد تا به دیدن هادی برود ، سیما میگوید به زمان احتیاج دارد تا از روی ترحم به ملاقات او نرود . 😔 نزدیک یکسال از شهادت احسان میگذرد . 😢😢 طاهره همچنان خواستگارهای خود را رد میکند . 😭😊💝 یوسف که کاملا تغییر کرده همچنان دوران سربازی خود را در منطقه میگذراند . 😏😏😏 ندا که با سرطان مبارزه میکند ، روز به روز وضعش بدتر می شود… 😨😭

ببخشید اسلاید قبلی مربوط به قسمت ۱۵ و ۱۶ می شود . یعنی الان دارم الکی وقت تلف می کنم 😊 نمیدونم چیکار کنم آهان فهمیدم آگهی بازرگانی .... آقا یه عالیس میدی عالیسسسسسسس اینو بدم ، اونو بدم کدومو بدم 😂😂😂😂😂😂 خب بریم سراغ ادامه داستان 😊😁😂
هادی بعد از اینکه از سیما خبری نشد ، به آتلیه و خانه و محل کار پدرش میرود ، سرایدار محل کار پدرش به او میگوید که از ایران رفته اند . 😨😭 هادی بهم میریزد و با همه بد اخلاقی میکند . 😭😮 بعد از تلنگرهای مادرش سعی میکند تا با شرایط خود کنار بیاید و زندگی جدیدی را آغاز کند . 😊 همه ی اعضای خانواده سال نو را در کنار مزار احسان آغاز میکنند . 😊☺ ندا حالش بد میشود ، او را بستری میکنند . 😨 پزشکان به سروش میگویند بیماری سراسر بدن او را گرفته و چیزی از عمرش باقی نمانده است … 😨😨😨
یاسمن به ملاقات ندا میرود . 💗 دونفر از ستاد به مدرسه ی طاهره میروند و خبر شهادت حامد را میاورند . 😨😨😨😨😭😭😭 ( بیچاره یاسمن 😭 ) یاسمن از شنیدن خبر شوکه میشود . 😭😭😭😭 فردای آن روز یادش میفتد که در آخرین دیدارش با حامد ، پلاک حامد پیش او جا مانده بود . 😊 پلاک را پیدا میکند و با حنانه به ستاد شهدا میرود و از آنها میخواهد تا دوباره شهید را شناسایی کنند . یاسمن میگوید نامزد اوست و شماره خانه شان را به آنها میدهد تا خبر قطعی را به او بدهند . ☺ یاسمن وقتی به خانه میرسد مادرش میگوید که از ستاد زنگ زده اند و گفته اند که حامد شهید شده است . 😆 توران از او میپرسد که چرا گفتی نامزد او هستی ؟ 😅 یاسمن هم میگوید چون نامزدش هستم ... 💗 پدربزرگ هم دچار فراموشی شده است . 😨😨😨 ( منظورش آقا جونه )
توران بعد از اینکه از علاقه ی یاسمن به حامد مطلع می شود ، با او ابراز همدردی می کند . 😊😢💗 پزشکان ندا را مرخص میکنند تا آخرین روزهای عمرش را در آرامش بگذراند . 😨😭☺💗 ندا که با بیماری خود کنار آمده ، خود را برای مرگ آماده میکند و یک روز صبح دیگر از خواب بیدار نمی شود ... 😨😨😨😨😭😭😭😭😭😭
پنج ماه پس از مرگ ندا ، سروش که به تنهایی از سوگند نگه داری میکند و به دلیل اینکه هیچ مهد کودکی بچه زیر یک سال را قبول نمیکند او را با خود دانشگاه میبرد . یاسمن سعی میکند به او کمک کند . 😊 پدربزرگ که دچار آلزایمر شدید شده نیاز به مراقبت زیادی دارد . توران و بچه ها از او مواظبت میکنند . 😊💝 هادی دوباره برای عکاسی عازم جبهه میشود . 😨😊💗 توران با مهد کودک بیمارستان صحبت میکند تا سوگند را پذیرش کنند . 😊 با کمک های توران مهد کودک نگهداری او را قبول میکند . 😊😊😊😊😊 حنانه از کمک های زیاد یاسمن و مادرش به او عصبی میشود . 😮 یاسمن به سوگند و سوگند نیز به او وابسته میشود . 😊😊 حنانه به یاسمن هشدار میدهد که ممکن است این وابستگی دردسر ساز شود . یاسمن از دست او ناراحت میشود و میگوید نه او به زن دیگری فکر میکند و نه من به مرد دیگری . 😮😊😊😊💗 نامزد رازمیک با طاهره تماس میگیرد و از او میخواهد به بیمارستان برود . یکی از همرزمان حامد به آنجا آمده و با طاهره ملاقات میکند . او میگوید مطمعن است که حامد شهید نشده و به احتمال زیاد اسیر شده است . او به طاهره میگوید با سند و مدرک باز خواهد گشت . 😨😊💝💝💝💝💝💝 طاهره تصمیم میگیرد تا قطعی نشدن ماجرا ، به هیچکس چیزی نگوید … 😮💗
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قسمت اول رو خواندین ؟
خیلی قشنگ بود 😘
💓💓💓💓
واوو خعلی باحال بود عاجی^^
ممنون 💓💓💓