
سلاام😸 امیدوارم از این پارت خوشتون بیاد 😸❤️ لایک و کامنت یادت نره شکلاتم 🍫❤️ تا جایی که تونستم طولانی نوشتم 😹😹

رفتیم کمپانی دیدیم که امروز میخوایم بریم مسافرت تفریحی واسه همین باید میرفتیم خونه ساک ها رو برداریم و بریم تهیونگ : نمیتونستن دیشب بگن😐 ا/ت برو تو ماشین بشین تا بیام ا/ت: کجا میری؟ تهیونگ : الان میام ا/ت: باش بعد 5 دقیقه دیدم تهیونگ با یه کیسه تو دستش اومد ا/ت: اینا چیه؟ تهیونگ : شکلات گرفتم😸 ا/ت: واسه چی؟ تهیونگ : بده به مامانت ا/ت: چرا مامانم 😐 تهیونگ : خودش میدونه ا/ت: باش بعدش تهیونگ من رو رسوند خونه و گفت که منتظر میمونه (شده راننده شخصیش 😂😂😂)
وقتی رفتم تو خونه کیسه شکلات رو دادم به مامانم ا/ت: مامان بیا اینا رو تهیونگ داده 😐 جی هیون : اها ازش تشکر کن ا/ت:چرا اینا رو داده؟ جی هیون: هیچی (بعدا میفهمید 🙂) رفتم تو اتاق جسی دیدم جسی هنوز خواب بود خر تا ساعت 1 میخوابه اخه😐 ا/ت: هوی جسی بیدار شو نمیتونم ببینم خوابی بلندشوو جسی: بزار بگیرم بخوابم ا/ت: پاشو بعدش که دیدم بیدار کردنش سخته رفتم تا ساکمو جمع کنم همچی رو برداشتم و داشتم تا میکردم که جسی همینطوری با چشمای خوابالو منو داره نگاه میکنه جسی :کجا میری؟ ا/ت: دارم میرم سفر تفریحی چند روز نیستم جسی: خر دلم تنگ میشه 😣 ا/ت: منم ولی الان دیرم شده سریع ساکو جمع کردم و از جسی و مامان خداحافظی کردم و رفتم دم در تهیونگ منتظر بود و با گوشیش ور میرفتم که من رو دید ساک رو گزاشتم تو ماشین و رفتیم سمت خونه تهیونگ تا اون وسیله هاشو جمع کنع تهیونگ :نمیای بالا؟ ممکنه طول بکشه 😐 ا/ت : باش
رفتم تو خونش بزرگ بود😐 ا/ت: اینجا تنها زندگی میکنی؟ تهیونگ : نه با هم خونه ایم زندگی میکنم فعلا اون رفته آمریکا امروز برمیگرده ا/ت: باوش پس سریع برو ساک جمع کن فک کنم نیم ساعت شد😐 ا/ت: تهیونگاااا، تهیونگااااا هر چقدر صداش زدم جواب نداد یکم راستش ترسیدم واسه همین رفتم سمت اتاقش در زدم ا/ت: تهیونگا خوبی؟ دیدم باز جواب نداد واسه همین در رو باز کردم وقتی رفتم تو داشت موهاشو خشک میکرد تهیونگ :چی شده؟ ا/ت: رفتی حموم؟ به این سرعت 😐 بعدش یهو یه صدایی اومد در باز شد و گل اومد😐😂😂😂 (شوخی کردم) صدای در اومد یهو دیدم یه پسره اومد تو جونگ کوک: سلاام ا/ت: سلام 😐 تهیونگ : ا/ت این هم خونه ای منه 🙂 ا/ت: تهیونگ من برم تو ماشین بشینم تو هم فک کنم کارت تموم شده تهیونگ : باش
جونگ کوک : بایی تهیونگ : داداش من دارم میرم مسافرت تفریحی از طرف کمپانی مراقب خودت باش😃 جونگ کوک :باش برو خوش باشی تهیونگ و ا/ت رسیدن کمپانی وقتی رفتن تو دیدن همه سر یکی جمع شدن پایه یکی شکسته بود و سفر تفریحی کنسل بود ا/ت: هااااا؟ مگه میشه؟ خداااا این همه ساک جمع کردیم تهیونگ : مسخره شدیم واقعا 😐 تهیونگ : ا/ت رو بشین تو ماشین ا/ت: اخ بسه دیگه هی ا/ت بشین تو ماشین مگه راننده شخصی منی؟ با مامانم میرم تهیونگ : باش😐 تهیونگ تو دلش : چقدر وقتی اعصبانی میشه جذاب میشه 😗 واعی بهش خیره شده بودم چشماش کیوت شده بودت😍 ا/ت: تهیونگ به چی نگاه میکنی؟ تهیونگ : هیچی 🙂 ا/ت: من برم تهیونگا بایی بعدش از تهیونگ خداحافظی کردم و با مامان رفتم خونه🙂 لباس هامو گزاشتم تو کمد و رفتم تو گوشی و فکم باهاش ور رفتم که دیدم یکی پیام داده تهیونگ بود تهیونگ : سلام ا/ت خوبی؟ ا/ت: سلام تو شماره منو از کجا اوردی؟ تهیونگ : از مامانت گرفتم 🙂
ا/ت: ماماننننننم؟ سریع گوشی رو پرت کردم رو تخت و رفتم پیش مامان داد زدم مااااماااان مااامااان جی هیون : چیه هی جیغ میزنی دیوونه شدی؟ ا/ت: کی با تهیونگ صمیمی شدی؟ جی هیون : خیر سرت مربی شما ها هستما😐 جسی: عااااا چی شدهههه؟ ا/ت مگه قرار نبود بری مسافرت اه دوباره برگشتی؟ ا/ت: جسی فعلا بزا ببینم مامان چی میگه جی هیون : دیگه چقدر بگم؟ ا/ت: عوف باشه مامان، جسی تو هم بیا تو اتاق کارت دارم جسی : تهیونگ کیه؟ ا/ت : همونی که باهاش گروهم 😐آلزایمر گرفتی اون روز بهت گفدما؟ جسی: اها، ولی بدون شوخی خوشتیپه ها😏 ا/ت: برو گمشو اصلا😐 جسی : نکبت 😐 ا/ت: خودتی حالا هم گمشو خستم جسی از اتاق رفت بیرون و من رفتم سراق گوشی تهیونگ 9 تا پیام داده بود (ا/ت خوبی؟؟؟ چرا یهو آفلاین شدی؟ بلایی سرت اومده؟ ا/ت کجا رفتی؟) ا/ت : آه ببخشید تهیونگ مادرم صدام زد تهیونگ : نباید بهم میگفتی؟ ا/ت: واس. چی بگم؟ حالا بیخی چه کار داشتی؟ تهیونگ : هیچی میای بریم بیرون؟ ا/ت باشه فکر خوبی 🙂 تهیونگ : 10 دقیقه دیگه اونجام ا/ت: باشه
بعدش گوشی رو گزاشتم کنار و رفتم آماده شدم موهام رو بستم و یه آرایش خیلی ملایم کردم و نشستم که دیدم تهیونگ پیام داده و گفته برم دم در جسی: هوی ا/ت کجا خوشتیپ کردی؟ ا/ت: دارم میرم بیرون جسی: خوش باشی جی هیون: خوشبگذره ا/ت بعدش از خونه اومدم بیرون و سوار ماشین تهیونگ شدم تهیونگ : سلام 🙂 ا/ت:سلام تهیونگ : کجا بریم؟ ا/ت: بریم پارک قدم بزنیم تهیونگ : باش بعد که رسیدیم از ماشین پیاده شدم و با تهیونگ داشتیم قدم میزدیم و حرف میزدیم ا/ت: ی سوال پدرت فوت کرده؟ تهیونگ : عوم راستش نه آمریکا زندگی میکنه ا/ت: اها تهیونگ : تو چی؟ ا/ت: راستش من پدرم تو بچگی فوت کرده و فقط خواهر و مادرم رو دارم تهیونگ : خواهرت منظورت جسی؟ ا/ت: آره اون تو شرکت کار میکنه طراح لباس هست.... وقتی داشتم حرف میزدم یهو سر خوردم و داشتم میوفتادم که تهیونگ منو گرفت 2 دقیقه چشم تو چشم شدیم (ا/ت تو دلش : عوخی خدا الان میوفتم ولی وقتی چشمام رو باز کردم دیدم تهیونگ منو گرفته جذاب شده بود قلبم تند تند میزد)
(از زبان تهیونگ : یهو ا/ت سر خورد و داشت میوفتاد که من گرفتمش چشم تو چشم شدیم وقتی چشماش رو دیدم کنترلم رو از دست و دادم انگار تو ی دنیا دیگم😍) بعدش دست تهیونگ رو ول کردم و برگشتم به حالت عادی 😂 تهیونگ :بریم بستنی بخوریم؟ ا/ت: عوم بریم 😼 سوار ماشین شدیم و به سمت بستنی فروشی حرکت کردیم من شکلاتی گرفتم و اون هم شکلاتی داشتیم میخوردیم که گوشیم زنگ زد جسی بود جسی : سلام ا/ت کجایی؟ ا/ت:بیرون چطور؟ جسی: ای کوفت میخوایم شام بخوریم ا/ت: شما بخورید جسی : باش😺 ا/ت: تهیونگ منو میبری خونه؟ تهیونگ : باشه 😉 به سمت خونه حرکت کردیم و وقتی رسیدم از تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم تو خونه وقتی رسیدم هنوز داشتن شام میخوردن واسه همین منم رفتم و باهاشون شام خوردم بعد فیلم دیدن رفتم تو اتاقم گوشیم رو برداشتم و به تهیونگ پیام دادم ا/ت : مرسی تهیونگ خیلی خوشگذشت 🌹 و بعدش خوابیدم
خب چالشی ساعت 1 خوداعی به ذهنم نمیرسه 😐💔 خب.... اسمتو با توجه به رنگ پیرهنت شهرتو با توجه به اسمت بنویس 😹😹😹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیی بود🤩🤩🤩
پارت بعد🙏🙏🙏🙏
بررسیه ♡