
❤
چیزی نمونده بود تا قرار.. نفس نفس میزدم و سریع آماده میشدم به ساعتم نگاه کردم کاملا فراموش کرده بودم که ساعتم ۱ ساعت جلو عه ولی اصلا بعدش توجه نکردم و ساعتم وقت قرار رو نشون میداد و من سریع و تند از پله های خونه پایین رفتم
از پله ها که اومدم رفتم روی نیمکتی که گفته بود نشستم نیم ساعت گذشت اما اون هنوز نیومده بود عصبانی بودم و نامید و اصلا فکر نکردم ساعتم ۱ ساعت جلو عه چند دقیقه که گذشت دستامو با عصبانیت توی جیبم بردم و تا که بلند شدم... دیدم کریستین اومده اما من حتی نگاهشم نکردم و سرم رو به پایین بردم و از خیابون رد شدم.
ناامید شد جلوی ماشین وایستاد و بهم نگاه میکرد. تا که خواستم در رو باز کنم صدای جیغ یک زن رو شنیدم و فریاد میزد چییی یه پسر مرده استرس گرفتم نکنه... سعی کردم آرامشم رو حفظ کنم و نفس عمیق بکشم پشتمون کردم و... نه نه نه نمیتونم باور کنم...
همون روزی که باهاش قرار داشتم... اون دیگه مرده بود به ماشین زدم و گفتم چرا زیرش گرفتی و چند تا فحش کوچولو دادم سرش به آسفالت خورده بود خون همه جا پر شده بود. اشکم سراریز شد و فقط نگاهش میکردم چند لحطه بعد بغلش کردم و تو دستش یه چیزی دیدم...
یه جعبه کادویی خیلی خوشگل بود... من بر داشتمش و دیدم روی کاغذی نوشته بود با عشق تقدیم به دست گل همیشگیم :) و من همونجا نتونستم حرف بزنم و فقط اشک میریختم و گریه میکردم کاغذی که توی جیبش بود رو نگاه کردم و ساعت قرار رو نوشته بود و به ماشین نگاه کردم ۱ دقیقه بعد ساعت قرار رو نشون میداد.
تازه فهمیدن ساعتم ۱ ساعت جلو تر از ساعت اصلیه🥺 جعبه رو باز کردن و توش رو دیدم و یه برگه بود و یه انگشتر از جنس الماس... رو برگه نوشته بود اگر یه روز مُردم هیچ وقت اون چشمای عسلی ات رو فراموش نمیکنم عشقم❤ اینو خوندم و از حال رفتم.
خبببب این داستان تا چند پارت دیگه شاید ۵ یا ۶ تموم میشه و شاید یعنی کوچولو احساسی بوده باشه🙁
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بـڪ مـیدم خـیلی سـࢪیع ࣭࣪ .ꔫ۫
💓
پـین ادمـین فـࢪشته؟
تقدیم به تویی که وجودت دنیا رو زیباتر میکنه 🎁
600 امتیاز از طرف Black world به شما منتقل شد.
31 دقیقه پیش
_______
مرسییی 🌷
خواهش میکنم گلم
🌷🌷🌷🎍🎍🎍
داستانت عالیه (:
مطمئنم میتونی یکی از
بهترین نویسنده ها بشی !🌷
همینجوری به کارت ادامه بده و
از خودت بهترین نویسنده رو بساز .🔮
با آرزوی موفقیت:لونا 🌷