این داستان رو با کمک آبجی خوبم کاربر( نادیا هوفرد ) نوشتم و ازش ممنونم.
از زبان نادیا : من و خانوادم داشتیم می رفتیم دیدن خانواده پدریم من و خواهرم تا حالا اونا رو ندیده بودیم و خیلی هیجان داشتیم.از زبان ماریا🙃: ما خیلی هیجان داشتیم تا زود تر خانواده پدریمون رو ببینیم لحظه شماری میکردیم ولی از طرفی منم یه خورده استرس داشتم هم دوست داشتم زود برسم اونجا و آشنا بشم هم دوست نداشتم چون من یه خورده برونگرام.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
عالییی بود
بک میدم
پین؟
عالی 🔥❤️
مرسیی
عاااالییی😍
ایشالله پارت بعد هممون هستیم😍
ممنونمم
اره هستید
بخاطر روی گل اری چان پارت بعد رو زود میزاری؟
درحال نوشتنش هستیم
امروز پارت میدی؟
آره شاید
شاید هم فردا چون هنوز به اندازه ۴ تا اسلاید نوشتیم
اوهوم
ولی ۴_۵ اسلایدم کافیه
درسته ولی حالا یه اسلاید دیگه هم بنویسیم بهتره
اکی
الان داری همزمان مینویسی؟
کمک خواستی در خدمتم
اره
داریم با دوستم مینویسیم فعلا آفلاینه
آها
وای ممنون
خیلی عالی شخصیت من رو نقش بستی
ممنونمم
حقیقت که ممنون نمیخواد
عالیه 🍁
البته برای اینکه داستانت جذب بیشتری داشته باشه سعی کن از علائم نگارشی استفاده کنی و در هر پارت بیشتر بزاری 🌷
ممنونم
حتما
مرسییی 🌷
عالی بود ✨
ممنون
عالی بود
ممنونم
عزیزم یکم سوتی دادی که من از تو پرسیدم فامیل ویولت چیه چرا اونم نوشتی گلم
اره😅یادم رفت پاکش کنمم
ویرایش بزنم؟
عالییییی
ممنونممم
سوتی بدی دادم تو داستان داشتیم از هم می پرسیدیم فامیلی چیه بعدا یادم رفت اونو پاک کنم. فقط کپی کردم😅😅😅
ایرادی نداره 🤣
سلام ببخشید چرا کلاس های نویسندگیت پاک کردی ؟
راستی چرا کلاس های نویسندگیت رو پاک کردین؟
پاکش نکردم من ، نمیدونم چرا تستچی پاکشون کرد 😔💔