اینمپارت دوم🧸
ساعت ها بعد......
همه بالای*_ ج_*_س_*_د*_ جیمز و لی لی ایستاده بودند.
همه ناراحت بودند ...
اسنیپ گوشه ای ایستاده بود و بغض خود را فرو می برد گویا قصد داشت در خلوت خود برای عزیز ترینش گریه کند[ای خدا بَشم نالاحته ]🥺
سیروس به هری خیره شد که با تعجب به آنان نگاه میکند. ناگاه لوپین به یاد دختر افتاد رو به سیروس کرد خواست چیزی بگوید که صدای جیغ و گریه از کمد به گوش رسید.
دامبدور به سمت صدا گام برداشت و پشت سر آن بقیه راه افتادند👣
دامبلدور آرام در کمد را باز کرد و به نوزادی که گریه میکرد چشم دوخت.
او را بغل کرد و گفت: این .....[اسم دختره رو گفت] ?
سیروس گفت:بله 😞
دامبلدور کاغذی در جیب دختر دید کاغذ را برداشت و دختر را به هاگرید سپرد و کاغذ را باز کرد.
اول از همه امضا ی لی لی را دید که مشخص می کرد نامه از جانب اوست. با صدایی نسبتاً بلند طوری که
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
فقط در صورت ¹² لایک و ¹⁰ کامنت مرتبط ادامه میدم 🧋
فردا پارت ۳ منتشر میشه 💚🧋
ادامههههه بدههههه
یک کامنت دیگر
ادامههههه...
خیلی خوبهه🤍
خیلیی خوب بووود
نمیدونم دختره کیه ولی حدس میزنم یا به خانواده مالفوی دادنش یا ویزلی
داستانت خیلی خوبه زود زود بنویییس🤍🍀
نع
عالی داستان خوبیه
مرسی🦋
من میدونم دختره کیه اون هرمیونه خخخخخ
خیر🍵 تا پارت یکم گفتم هرمیون نیست😎
به داستانم سر بزنید 😊
عالیه