شعرمون بشه!؟(p²)

با یه فرق کوچک اینبار شاعر خودم می‌باشم🥲

شبانگاهان برخاستم از خواب / از آن کابوس از آن بدخواب درش تو بودی و آن/ و من راوی داستان

راوی اینگونه افسرده/ و زیباروی تو در کنارت خفته راوی همان شیدای عاشق/ و تو به عشق آن عاقل

ولی تو نمی‌بینی تو نمی‌خواهی راوی هم آدمکی ساده!⁦:⁠-⁠)⁩

من همانم که عهد عشق بسته بود/ و تو همان که دل به رفتن بسته بود راوی در اینجا مرهمی برای درد/ و تو زهری برای مرگ

ولی راوی هنوز همان عاشق/ وتو به عشق او عاقل ولی تو هنوز نمی‌بینی/ تو هنوز نمی‌خواهی!