عمارت MBTI/پارت 13 (14)

ساعت 2:27 دقیقه ظهر روز سه شنبه چهار اردیبهشت

که ناگهان INFJ وارد میشه (همونطور که همتون حدس زدید🤣) INFJ:(اینجا چه خبره؟ INTJ؟ ) //قیافه ی INTJ اینطوریه:😰/قیافه ی INFJ اینطوریه:😢// INTJ:(اونطور که فکر میکنی نیست!!) ENTJ:( حق با INTJ عه، لطفا زود قضاوت نکن) INFJ یک نگاه به INTP میکنه:(INTP؟ قضیه چیه؟) INTP مظلوم نمایی میکنه:( اینا میخوان منو بزنن!! کمکککک!!) INFJ یک نگاه به ENTP که گوشه ی اتاق نشسته و پوفیلا میخوره نگاه میکنه و میگه:(تو بگو چه خبره!) ENTP:(خوب، عامم، INTP مرز ها رو زیر پا گذاشت و الان INTJ و ENTJ میخوان بزننش) INFJ:(چی؟ INTJ؟! 😢 میخوای دوست منو بزنی؟ اصن من قهرم😢) و از اتاق خارج میشه. هر چهار نفر شون دنبال INFJ میرن، اما INFJ داخل اتاقش در رو قفل کرده و نمیزاره کسی وارد بشه

(بخدا خودمم نمیدونم داستان داره تو چه محوری پیش میره😂) ENTJ:(همینو میخواستی؟ همش تقصیر شما دو تاست!!) XNTP:( ما؟؟) INTJ:(نه پس من) INTP:(همش تقصیر ENTP عه، اگه از اول به شما نمیگفت اینطور نمیشد!) ENTP:(نخیر، اگه از اول تو اون کارای احمقانه رو نمیکردی اینطور نمیشد!!) INTP:(نخیرم!) ENTP:(نخیر!) ENTJ:(عهههه، بس دیگه هی نخیر، نخیر، مگه قرص نخیر خوردید!) INTJ:(به جای این کارا برید ISTP رو بیارید تا در رو باز کنه!)

*دو ساعت بعد* ISTP بلاخره راضی شد و اومد تا در رو باز کنه، در رو باز کردند و با صحنه ای عجیب مواجه شدند... INFJ مرده بود!! 😨... هه هه شوخی کردم🤣🤣 ... خوب جدی میشیم اهم اهم... INFJ داخل اتاق نبود، اما پنجره باز بود😎 این یعنی چی؟ آفرین! INFJ از پنجره خودشو پرت کرد پایین، اما پایین نه خونی بوده نه جنازه 🤔 جریان چیه؟ (چالش بعدیو پیدا کردم 😂) INTJ که سکته رو زده بود کل عمارت رو زیر رو کرد، کل تایپا رو جمع کرد تا کل عمارت رو بگردند

هر کدوم از تایپا یک جا رو میگشت، اول از همه قراره حیاط رو بگردند. ESFJ در حال گشتن حیاط هست (شبه) یک دفعه یک صدایی میشنوه و جیغغغغغغ، ENFP:(عه چرا جیغ میزنی، منم😐) ISFP از اونور با INFP در حال صحبت است. ISFP:(الان اون صحنه ای از فیلمه که قاتل خودشو نشون میدن، من مطمئنم یک جاسوس بین ما هست) INTP: (غیرممکن نیست!) INTJ که هی داره حرص میخورههه و ENTJ رفته INTP رو دوباره زندانی کرده، ENTP هم پانزده ضربه شلاق خورد🥴