شروع رمان
:
رکسانا:اومدم بیرون از خونه او به سوفیا زنگ زدم شک ندارم هنوز تو اتاقشه داره تو گوشی می چرخه گوشی رو برداشت
رکسانا:سلام
سوفیا:سلام
رکسانا :خب ببین من امروز میخوام برم کتاب خونه میای
سوفیا :ام اره چرا که نه
رکسانا:باشه منتظرتم
سوفیا:باشه
رکاسانا:چند ساعت بعد سوفیا اومد
راه افتادیم همینجوری داشتیم میرفتم که یهو خوردم به یکی افتادم سر درد شدیدی شروع شد🤕چشام و باز کردم دیدم جلوم جیمین بی تی اس وایساده😳
جیمین:کمک میخوای؟
رکسانا:نه ممنون
جیمین €)رکسانا&)
€باشه هرطور دوست داری
&سوفیا یه دقیقه نشد غیب شد
&دیدم رفته داره امضا میگیره
&این جیمین هم که همینطوری داره نگاه میکنه
&تنها راهی که هست اینه که برم اره
&خب من دیگه میرم ببخشید
€اره دیگه منم میرم
&همینجوری داشتم میرفتم که سوفیا گفت
سوفیا:شما هم میخواید بیاید کتاب خونه
€اره
&😧من نمیاما اگر بیان
سوفیا :خودتو لوس نکن عه
#کدوم کتاب اها جادوگر
&کدوم کتاب اها جادوگر بنظرم جالب میاد
&اصلا حواسم نبود تا اومدم کتابو بردارم یهو روی دستم یه دست دیگه رو احساس کردم به دست نگاه کردم دیدم دست یه پسرع خودمو حل دادم سمت زمین که دستم رو از زیر دستش بکشم بیرون (آخه خنگول کدوم آدمه مَنگولی میاد خودشو پرت کنه رو زمین دست تو بکش کنار خب😐)
&راست میگی آخ
ته ته#)جین@)
#اومدم کتابو بر دارم دست یه نفر رو احساس کردم بعد اومدم رو مو اینوری کنم دیدم یه دختر رو زمین افتاده
@چی شده??
&همینجوری نشسته بودم
(اینه عکس بالا نشسته بود البته بدون گوشی)
پایان این پارت🥺💞⛓
عاااااللللییی بود
🌿🧁