𝘴𝘦𝘯𝘴𝘪𝘵𝘪𝘷𝘦

_he was not insensitive, he just didn't want anyone to see his weakness

مدت ها از وقتی که روی صندلی نشسته بود و به تلویزیون خاموش زل زده بود می‌گذشت . نوشیدنی گرمش حالا سرد شده بود و خوردنش ارزشی نداشت . مشکل از اونه یا بقیه؟

اون بیش از اندازه حساسه و یا بقیه برای دنیای اون خیلی ‌ع‌وضی‌ان؟ فکر کردن به این موضوع بیشتر شبیه دست و پا زدن توی باتلاق بود . زمانی بود که تصمیم گرفت فکر نکنه و فقط وارد عمل بشه ولی نتیجه خوشایندی به همراه نداشت...

باید بلند میشد و به کاراش می‌رسید ولی اونقدر توی افکارش غرق بود که حتی متوجه باید و نباید هم نمیشد . اگه تا این اندازه خودش رو تنها نمی‌کرد اوضاع فرق میکرد؟ سوال خوشایندی بود که جوابش طنابی محکم برای رهایی از این باتلاق بود.

دنیا پر از آدمای ع‌وضیه و اینکه اون کسی رو پیدا نکرده که از ته قلب دوسش داشته باشه عادیه ! نباید تنها باشه ولی تا به این اندازه نزدیک بودن به انسان هم خطرناکه..

پس داشتن دوستایی که بشه بدون آسیاب کردن مغز از علایق و روزمرگی ها باهاشون صحبت کرد می‌تونه نقطه‌ تعادل نمودار کج و معوج این دنیا باشه .