آخرین شانس (پارت هفتم)

بچه ها به چادر هایشان میروند. به سختی می‌خوابند و روز سختشان را پشت سر می‌گذارند. صبح: بردیا: آرتین پاشو....آرتین آرتین (در خواب و بیداری):چه خبره؟ بردیا:آریا تونست رادیویی که از فروشگاه برداشته بودیم رو راه بندازه! آرتین به سرعت از جا بلند میشود و به سمت آریا میدود.

آریا: اصلا نخوابیدم از دیشب.تمام امواج رادیویی رو امتحان کردم.۳ تا موج در دسترس تا الان پیدا کردم،موج ۲۸۱،۴۹۶و۸۲۳. آریا رادیو را روی موج ۴۹۶ می‌گذارد. رادیو: طبق اخباری که تا الان به دست گروه خبرنگاری ما رسیده،تمام شهر های ایران برای جلوگیری از شیوع بیشتر ویروس بمباران شدند.همینطور بسیاری از مردم که در شهر ها مانده بودند ک.شته شدن.(آهی عمیق و دردناک میکشد) همین الان خبر رسید که یکی از همکارانم،بهترین دوستم ک.شته شده.یادش گرامی،تا خبر های بعد منتظر بمانید.

آرتین:پس تموم شد،درسته؟دستاورد هزاران سال تلاش بشر فقط تو دو روز نابود شد؟ بردیا:آره بهتره سفرمون رو به سمت شمال کشور شروع کنیم. آریا: تنها راهی که جلومونه،مازندرانه. بردیا:اگه سمت گلستان یا گیلان بریم،راهمون دور میشه. آریا رادیو رو روی موج ۲۸۱ قرار میده.

رادیو:(صدای یک زن ترسیده) میترسم،نمیدونم چیکار کنم.توی یک کلبه گیر افتادم و زامبی ها پشت در هستند. هر لحظه ممکنه بمی.رم ولی حداقل برای یک چیز مهم می.میرم،برای یوز ها........(صدای زامبی و جیغ کشیدن زن). صدا قطع می‌شود. آرتین:این چی بود؟ آریا:دیشب متوجه شدم که این موج،آخرین حرف های لحظات قبل م.رگ آدمارو نشون میده.

بردیا:چرا قبل از م.رگش گفت برای یوز ها؟ آریا:این دقیقا همون چیزیه که منم نمیدونم.همه صدا هایی که تا الان گوش دادم،آخرین جملشون همین بوده.برای یوز ها. آرتین: فکر میکنی این یوز ها میتونن ربطی به ویروس داشته باشن؟ آریا: اگرم داشته باشن،ربطی یه ما نداره.ما که برای نجات دنیا نمیجنگیم! میجنگیم؟نه،ما فقط برای نجات خودمون میجنگیم.این یوز ها هم هرکی میخوان باشن.اصلا برام مهم نی. بردیا:آرتین،تو این یه مورد با آریا موافقم.اونش به ما ربطی نداره.میدونم میخوای انتقام مادرتو بگیری! ولی خب ما مگه کی هستیم؟ما فقط سه تا بچه ایم که شانس باهاشون همراه بوده. آرتین سرش را پایین می‌اندازد:درسته،ما فقط بچه ایم.....