با حالت بی روح گفت : سلام من سوروس اسنیپ استاد معجون سازی هستم شما دوشیزه ادمز هستید/ دنیز: ب...له م....نم/اسنیپ:شما به مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز قبول شدید/دنیز:اونجا کجاست/شما اونجا جادوگری یاد میگیرین/مامان بزرگ: نخیر نمی زارم شما دخترم به بدبختی کشوندین نمیزارم با نوه ام ای کار کنین/اسنیپ:به من مربوط نمیشه دخترتون باید بیاد هاگوارتز/دنیز:ولی من نمیتونم جادوگر باشم/اسنیپ:چرا شما صبح جادوی خود را اشکار کردید/ دنیز:ولی باز هم من نمیتونم جادوگر باشم/اسنیپ: چرا شما Emotivo (احساسی) هستید که تقریبن ساعات صبح جادو اشکار کردید و الان امده رفتن باشید / رفتم بالا چه اتفاقی داره می افته و در این حال داشتم لباس می پوشیدم عکسش هست .رفتم پایین و با همین حالت بی روح گفت میتونیم بریم
میتونی تا ۷ رو بزاری بعد ۴ هفته بقیه رو بزارید ؟
یه پارت دادم هنوز تو صف برسیه
مرسی
خیلی داستانت قشنگه پارتای بعدیشم زود تر بزار🙂❤
تا 21 نمیتونم بزارم
ممنون
پستت رو لایک کردم پست پین شدم رو لایک کن 🤡🌹