
پارت آخر
اورانوس : چی؟! تام : یه پسر موطلایی که..اورانوس : هیس! ادامه نده با قدم های آروم به دیوار نزدیک شدم و به دیوار تکیه زدم و سرمو انداختم پایین حالش، حالش چطور بود؟ تام : خوب نبود اورانوس : واسم مهم نیست تام : مهم نبود حالشو نمی پرسیدی! اورانوس : چی میخوای بگی؟ تام : هیچی فقط میدونم دوسش داری هنوزم! اورانوس : لطفا این پرت و پرتا رو به زبون نیار تام : هرجور تو میخوای آروم باش اورانوس : آرومم برو یه سر به ادوارد بزن تام : تنهات نمیزارم اورانوس : میرم بیرون یه هوایی بخورم تام : دوست دارم اورانوس : لبخندی زدم و با صدایی آروم گفتم منم همینطور در و باز کردم و از خونه خارج شدم ابر های سیاه و خاکستری آسمون رو پوشونده بود نفس عمیقی کشیدم و به راهم ادامه دادم دلم واسش تنگ شده؟ نکنه هنوزم دوسش دارم؟! نه نه اورانوس دیوونه شدی دختر؟ کسی که قصد کشتن تو رو داشت رو دوست داشته باشی؟ نه امکان نداره من..ازت متنفرم دراکو بیشتر از هر چیزی!
( 11 سال بعد)! باد آروم آروم می وزید و قاصدک ها رو به پرواز در می اورد، سرفه های سوزناک توی گلوم بیشتر میشد لبخندی زدم و کنار درخت نشستم! همون درخت سیگار داغ روی لبم رو با دو انگشت سرد و یخ زده م برداشتم و توی دستم نگه داشتم که از بین انگشتام سر خورد و روی چمن های پژمرده ی تیره افتاد، نفس عمیقی کشیدم و به آسمون ابری خیره شدم، نبودت نابودم کرد دختر! دستام رو جلوی صورتم گرفتم و ناباور خیره شدم باورم نمیشه با همین دستا نابودت کردم اورانوسِ من! برگشتم و به درخت پشت سرم نگاهی انداختم هنوز اون نوشته مونده بود! نشد که بشه:) صدایی از دور توجهم رو جلب کرد: (بابا؟ بابا جونم اینجایی؟ ) با دیدن لورا لبخندی زدم لورا : اینجا چیکار میکنی؟ یاد اورانوس افتادی؟ دراکو : اوهوم لورا : درکت میکنم عیبی نداره مخصوصا از وقتی مامان پانسی ترکمون کرد از وقتی مادر بزرگ نیست حق داری بیشتر به یاد اورانوس باشی! دراکو : بیا پیشم ببینم دخترم لورا : لبخندی دندون نما زدم و کنار بابا نشستم بابایی چند وقته میخوام یه چیزی بهت بگم!
دراکو : در مورد اونی نیست که همیشه با لبخند تو گوشیت بهش خیره میشی؟! لورا : سرمو انداختم پایین و لبخندی زدم دراکو : پس لورا کوچولوی من عاشق شده! باید از این به بعد بیشتر مراقبت باشم لورا : بابا من حواسم به خودم هست دراکو : لورا عشق به اون سادگی ای که فکر میکنی نیست! حتی بعضی وقتا یه اشتباه کوچیک هم باعث از دست دادن طرف مقابلت میشه، لورا : میدونم، بابا یه سوال میتونم بپرسم؟ دراکو : بپرس لورا : خیلی چیزا رو فهمیدم ولی یه چیزیو متوجه نمیشم چرا وقتی عاشق اورانوس بودی، با مامان ازدواج کردی؟ دراکو : لورا یه سری وقتا جواب بعضی اتفاقا رو نمیدونی لورا : دلم واسه مامان تنگ شده دراکو : این پسر کی هست که باهاشی؟ لورا : ادوارد!!
دراکو : ادوارد! خب بیشتر در موردش بگو لورا : از من سه سال بزرگتره دراکو : و خانوادش؟ لورا : نفس عمیقی کشیدم و به چشمای خاکستری و یخیه پدر خیره شدم مادرشو از دست داده و پدرشم وضع مالی خوبی داره خودش خیلی مهربونه لبخند دندون نمایی زدم بچه ی تُخسیه! دراکو : اورانوسم همینطور بود:) لورا : راستی..اسم مادرش، اسم مادرش..اورانوس بود!:) دراکو : سرمو بالا اوردم و ناباور به لورا چشم دوختم و با صدای لرزون گفتم : چ..چی؟! اورانوس! ولی اون..صبر کن.. عکسی ازش داری؟ لورا : اوهوم دستمو توی جیبم کردم و گوشیمو توی دستم گرفتم و عکسی از یه خانوم زیبا که ادوارد واسم فرستاده بود رو جلوی چشمای پدر گرفتم دراکو : با دیدن چشماش بغض سنگینی توی گلوم نقش بست گوشیو از لورا گرفتم و به صورت رنگ پریده و موهای سیاهش که پیشونیش رو پنهان کرده بود و لبخند ملیح روی لباش خیره شدم و اشکی از گوشه چشمم سر خورد! چشمامو روی هم گذاشتم و به تنه ی خشک درخت تکیه زدم...
باد سوزناک و سردی می وزید قاصدکی آروم روی دستم نشست دیدنش باعث شد یاد یکی دیگه از خاطرات تلخش بیوفتم { اورانوس یه قول بهم بده اورانوس : لبخندی زدم و تو چشماش خیره شدم چه قولی؟ دراکو : همیشه گفتی دوست داری بعدا یه پسر داشته باشی! اورانوس : آره چون اون موقع دو تا ورژن از تو رو دارم پسر:)! دراکو : اگه..یه روز سرنوشت من و تو رو از هم جدا کرد و صاحب یه پسر شدی امیدوارم چشماش شبیه تو نباشه! چون نمیخوام دخترم ادامه ی من باشه!:) نمیخوام دلشو به چشمای پسرت که ادامه ی توعه ببازه:)! } سوزش باد بیشتر میشد و قاصدک ها توی هوا پرواز می کردن! حرفامو گفتم بهت ولی فکرشو نمیکردم بچه های من و تو گذشته ی ما رو زندگی کنن و ادامه ی ما باشن! زندگی من افسون شدست اورانوس از همون لحظه ای که نگاهم به چشمات افتاد افسون شد، گرفتار افسون چشمان تو!:)
پایان:)!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
من میرم در افق محو شم...
چراااااا...
یه چیزی بهم بگو دارم دیونه میشم آخرش اورانوس و دریکو آشتی میکنن یا نه؟ تورووخدااا بگووو میکنننن
🥲🩷
شاید توی دنیای دیگه🥲
درد و نفرین ـ
اولین بارمه سر یه رمان اشکم در میاد🖤
بخدا خیلی خوب بود فقط حیف پایان بدی داشت😭😭😭
عرر نهه😭🫠
مرسییی زیباا😭🩷
بینهایت زیبا بود
استعداد بینظیرت واقعا باید حمایت بشه
مثل شماا>>>
ممنون زیباا🩵
💗
عالی بود
مرسیی🩷
بخدا انقد داستانت بد تموم شده که دیگه عادت کردم الان دارم میخندم😁😐 چون از قبل خودمو برای این اتافاق آماده کرده بودم🤣
عی بابا بله بله معلومه دیگه منو خوب شناختی زیبا😂💔💗
پایان غمگین تر هم بودا تعارف نکنی یوقت!🥺😭
قشنگم پایان داستانای منو که میشناسی:)😅
عالی بود! 🥺🥲
هعی کاش بهم میرسیدن ولی نشد! :) 🥺
ممنونمم💙
:))
فوق العاده بود💫
گریم بند نمیاد😭😭
مرسیی💙
ای بابا گریه چرا:))
عالیییی تمومش کردی🩶
💙