با اینکه لایکا کم بود میخواستم بهتون عیدی بدم ولی دیر منتشر شده. پس دیگه مجبورین بپذیرین😁
...در همین حین ک رایلی توی شک بود ی راه حله فوقالعاده ب ذهنم رسید. تا اونجایی ک دراکو رو شناخته بودم باید متقابل با خودش رفتار میکردم. پس تصمیم گرفتم همینکارو کنم. -رایلی میرم وسایلمو جمع کنم. ÷با...باشه. چرا رایلی اینجوری میکنه؟؟ دختر خوندشم دختره خونیش نیستم ک! رفتم وسایلمو جمع کردم و خوابیدم. فردا صبحش دباره با عرق سرد پاشدم. هربار با عرق سرد پامیشدم میترسیدم ک نکنه...نکنه...اه ولش کن. بیدار شدم و با تختای خالیه بچهها مواجه شدم. کجا رفتن؟ مگه ساعت چنده؟ نگاهی ب ساعت انداختم. وااای!!! ساعت ۸ بود. من هنوز صبونه نخورده بودم و قطار ساعت ۹ونیم توی ایستگاه میومد. سریع پاشدم، تختو مرتب کردم، موهامو دم عصبی بستم، لباسمو پوشیدمو رفتم سرسرا. انگار خبر سرپرستی من از طرف ولدمورت همهجا پیچیده بود. همه یجوری بهم نگاه میکردن. رفتم و پیش رایلی نشستم. یکم خودشو کشوند اونور. وا ینی چی؟! صبحانمو بیشتر از ۱۰دقیقه طول ندادمو سریع از کنار اون جمع پاشدم. توی قطار ی کوپه بود ک ۳نفر بودن. رفتم بشینم ک ی دختر مانع شد. -نمیزاری بشینم؟ دختر:معلومه که ن! رفتم سراغ کوپههای دیگه ولی همه پر بودن. تا اینکه نزدیک ی کوپه ی صدای خیلی آشنا اومد...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
من🗿😂
نه بی شوخی فک کنم متیو🌚💚
پارتای بعدو نخوندی هنوز؟
اگه نخوندی جوابت اشتبه گلبممممم
متیو ریدل
پارت جدیدو بخون حداقل تقلب حساب شه😂😐
پیتر پتیگرو🤡
ادامه بده 💚
ج چ: متیو ریدل یاولدمورت
جچ ولدمورت
یا
هری پاتر
یا
دامبلدور
داستانت عالیه
ج چ: فکنم ولدمورت