
پارت ۳۱ منتشر شه لطفا:)
در باز میشه. میخوام چوبو بکوبم که سریع خودش مقاومت میکنه و با دستش چوبو میگیره و میگه=لیااا منم) رگولوس؟؟! درو میبنده و قفل میکنه و برمیگرده و میبینه میلرو همچنان پشتش گرفتم میگه=بابا منمم الان میزنی منو میکشی) میگم=فاصله بگیر، از کجا بدونم خودتی؟) میگه=توقع داشتی کیباشه) میگم=سوالمو با سوال جواب نده) نفسشو بیرون میده و پوففف میکنه و میگم=وایسا...گفتی چند سالته؟)میخوام سوال بپرسم تا مطمعن شم خودشه خنده مسخره ای میکنه و میگه=۱۹) میگم=خواهرت چند سالشه) میخنده و میگه=خواهر ندارم) میگم=افرین برادرت چی؟) میگه=لیا گاو نیستم. برادرم ندارم خب متوجه شدی؟...اینارو ولش کن خوبی؟) میاد نزدیک و میخواد به باند رو گدنم دست بزنه که با میله جلوشو میگیرم و میگم=نه خوب نیستم انقد نزدیک نشو) دستاشو میبره عقب چشاش گرد میشه بعد به حالت عادی برمیگرده و میگم=چرا دیشب نیومدی؟) میگه=نتونستم. خیلی تلاش کردم...چیشدی؟) میگم=مگه اسنیپ بهتون نگفته؟) میگه=چیو؟)میگم=دیشب یه مرگخوار بهم حمله کرد..اومدم سالن کوییدیچ اونجا...)خیلی خلاصه تعریف میکنم چشاش گرد میشه و با حالت متاسفی میگه=ای وای...نمیخواستم اینطوری بشه...واقعا هرکاری کردم نتونستم بیام بهتر بود همون نامه میدادیم...) با دستاش سرشو میگیره و میگم=مشکلی نداره) دستشو برمیداره و به بازو هام زل میزنه و زیر لب فوش میده( به مرگخوار) میگم=چجوری تونستی بیای داخل؟)میگه=به سختی) میخندم و میشینه کنارم رو تخت میلرو گذاشتم پشت در و میگم=خب...) میگه=گردنبندو دیدی خوشت اومد؟) میگم=رگولوس، هرماینی گفتش که نامه مخفی داره) رگولوس میگه=میدونم و حدسم اینه که مادرت اونو یا برای تو یا برای سیریوس نوشته باشه)میفهمم که وقتی حرف میزنه چقد به بازو هام و گردنم نگاه میکنه
میگم=مگه اسنیپ بهتون نگفته؟) میگه=چیو؟)میگم=دیشب یه مرگخوار بهم حمله کرد..اومدم سالن کوییدیچ اونجا...)خیلی خلاصه تعریف میکنم چشاش گرد میشه و با حالت متاسفی میگه=ای وای...نمیخواستم اینطوری بشه...واقعا هرکاری کردم نتونستم بیام بهتر بود همون نامه میدادیم...) با دستاش سرشو میگیره و میگم=مشکلی نداره) دستشو برمیداره و به بازو هام زل میزنه و زیر لب فوش میده( به مرگخوار) میگم=چجوری تونستی بیای داخل؟)میگه=به سختی) میخندم و میشینه کنارم رو تخت میلرو گذاشتم پشت در و میگم=خب...) میگه=گردنبندو دیدی خوشت اومد؟) میگم=رگولوس، هرماینی گفتش که نامه مخفی داره) رگولوس میگه=میدونم و حدسم اینه که مادرت اونو یا برای تو یا برای سیریوس نوشته باشه)میفهمم که وقتی حرف میزنه چقد به بازو هام و گردنم نگاه میکنه میگم=چجوری باید بخونمش؟) میگه=جای کلید نداره مگه؟میتونی بیاریش؟) میرم و تو کشومه قفل کشومو باز میکنم و میارمش. میدمش دست رگولوس با انگشت های کشیدش جعبرو میگیره و باز میکنه و گردنبند رو تو دستش میگیره جعبرو کنار میزاره و گردنبندو نگاه میکنه
میگه=اینهاهاش دیگه این پشت این سوراخ کوچولو رو ببین..)راس میگه میگم=خب کلیدش چی؟)بازش میکنه و چندتا ورد روش انجام میده. هیچ اتفاقی نمیوفته ولی یچیزی یادم میاد میگم=رگولوس..سال اول کنار دریاچه که بودم یه گردنبندی پیدا کردم رنگش ابی و سبز بود...خیلی یادم نمیاد ولی یادمه برداشتمش) میگه=خب؟ کجاست؟) میگم=نمیدونم...یادم نمیاد ولی پیداش نکردم) چشاش گرد شده و میگه=وای نمیدونم)میگم=مامانم الان زندست؟) میگه=فکر کنم) میگم=از کجا میدونی؟) میگه=دورانی که ولدمورت مرگخوارارو جمع میکرد تا اخرش نمرد خیلیم جنگید. بلاتریکسی بود برا خودش) نمیدونم خوشحال بشم یا ناراحت. بعد اضافه میکنه=و خیلی شبیه تو بود) بعد هل میکنه و میگه=نه منظورم اینه که قیافه ای وگرنه اخلاقی که..) اروم میخنده منم میخندم. موهای حالت داری داره که تا گوشاش اومده. میگم=یوقتایی فکر میکنم اصلا از سیریوس خوشش میومد؟) میگه=خودمم شاید باورت نشه ولی خیلی فکر میکنم به این موضوع ولی در نهایت نتیجه گرفتم که احتمالا خوشش میومده تا وقتی که فرانک میرتل رو دید) میگم=فرانک کیه؟ همون مرگخواره که باهاش ازدواج کرد؟) میگه=اره) میگم=اون چه شکلیه؟) میگه=تا اونجایی که یادمه موهاش توسی بود نسبتا کوتاه چشماشم توسیه واقعا بهش میومد مرگخوار باشه اصیل زادس خیلیم سرد) میگم=عالیه)نه اصلا عالی نیست. پدرخواندمه. میگم=الان...مامانم و این مَرده مرگخوارن؟) میگه=احتمال زیاد)میگم=احتمال داره، منم مرگخوار شم؟) میگه=دلخواهی که نیست ممکنه لرد سیاه انتخاب کنه توهم چاره ی دیگه ای نداری)
میگم=باید بفهمم تو این نامه چی نوشته) میگه=شایدم اونقدرا مهم نباشه) میگم=انقدری مهم هست که تو گردنبند عکس من خودش گذاشته تازه با کلید باز میشه نامش) میگه=میخوای چیکار کنی؟) میگم=هیچ راه ارتباطی نمیتونم باهاش داشته باشم؟) زده به سرم. چشاش گرد میشه و میگه=دیوونه ای؟ معلومه که نه بعدشم اون و احتمالا خیلیای دیگه هنوز ازکابانند) میگم=عه..)بعد میپرسم=راستی چرا میخواستی ببینیم؟) هل میکنه و میگه=اا همینجوری حوصلم سر رفته بود) میگم=حوصلت سر رفته بود؟! میدونی بخاطر همین شکنجم کرد مرگخواره؟) میگه=وای ببخشید...بخدا نمیخواستم اینطوری شه.. اخه چرا باید مرگخوار تو سالن کوییدیچ باشه) بعد میگه=البته اینکه خیلی دلم میخواست بیام هاگوارتز هم یکی از دلایلش بود)میخندم و میگم=واقعا عالیه دلایلت) میگه=خب حقیقته...ام وقتشه من برم تابستون میبینمت دیگه)میگم=امیدوارم) و از در خارج میشه. تابستون؟ کی؟ کجا؟ وقتی به تابستون فکر میکنم به سیریوس فکر میکنم که میتونم دوباره ببینمش؟ همین الان تو گه وضعیتیه؟ یه دفعه خیلی دلم براش تنگ میشه. میرم تو تخت و پتو رو تا بالای سرم میکشم و سریع به خواب میرم
صبح با صدای هرماینی بیدار میشم=یکی اینجا بوده!بوی عطر تندی میاد) از ترس پامیشم و میگم=چی؟!) میگه=یکی اینجا بوده نصفه شب...) میگم=دیشب رگولوس اومده بود پیشم)میگه=چیی چرا بهم نگفتی؟ کی؟) میگم=بعد شام ولی من بوی عطرشو حس نکردم ) هرماینی میگه=لیا...یچیزی هست که ام...من شب داشت خوابم میبرد و واقعا هم خسته بودم و نمیتونستم تکون بخورم نمیدونم توهم زده بودم یاچی ولی احساس کردم یکی دیگه جز ما تو اتاقه..ام..نفهمیدم کیه یاچی ولی مرد بود میخواستم تکون بخورم ولی انقد خسته بودم که خوابیدم و احساس کردم که توهم زدم) میگم=یعنی چی هرماینی؟!دیگه چیزی یادت نمیاد) با ترس بهم نگاه میکنه و به جلوی تختم اشاره میکنه و میگه=اونجا وایساده بود و به تو زل زده بود سردم بود خیلی سردم بود)میلرزم.
حالم بده خیلی بد.هرماینی میگه=نظرت چیه قضیه رو با اسنیپی چیزی درمیون بزاریم شاید جدی باشه؟) میترسم که جدی باشه پس میگم=نه بابا توهم زدی خسته بودی ولش کن پاشو بریم صبونه بخوریم)میخواستم قضیرو خودم به اسنیپ بگم. چون اعتمادی به افکار هرماینی ندارم و از طرفی برای اولین بار احساس کردم داره بهم دروغ میگه.هرماینی ادمی نیست که وقتی متوجه یچیز خطرناک بشه ریکشنی نشون نده و بعد بگه خسته بودم سردم بود. برای همین بعد از صبحانه بلافاصله به دفتر اسنیپ رفتم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پس پارت بعدیییی؟؟؟؟؟
بزودی♡♡♡
خیلی خوب بوددد پارت بعددد
مرسیی
عالیییی
مرسیییی
عالییی بود
مرسییی
پارت بعد زیبا؟🌔
بزودی
عالییییییییی
تشکر تشکر