4 اسلاید پست توسط: Deniz انتشار: 8 ماه پیش 77 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
با پارت چدید داستلن پاترهدیمون با نام مبهم نمردند تا آرزوی مرگ کنند در خدمتتون هستیم.
این پارت تقدیم به اونی که ازمون انتظار بیوفایی و بیمعرفتی داره،ولی مراممون رو نشناخته...!
من هنوز منتظرت هستم،و منتظرت میمونم آیلین...
《اسمتون؟ 》《دنیز گریندل......》 راجر روزنامهاش را کنار گذاشت و گفت《نه!گریندل رو حذف کن. دیدی که اسم کاملت رو نوشته بودی دامبلدور فقط والد رو خوند. باید هرچقدر میتونی گریندل والد رو انکار کنی》《باشه باشه. دوباره بپرس!》 الکس گفت《اسمتون چیه؟》《دنیز والد.》《اهل کجایین؟》《تو لندن به دنیا اومدم.》《چند سالتونه و عضو کدوم گروهین؟》《الکس فکر نکنم گروهم رو بپرسن!》 آنجلینا که برای هر چهار نفر،که آخرین بیدار های گروه بودند قهوه میریخت گفت《بهتره آمادگیشو داشته باشی. الکس بپرس!》الکس گفت《چند سالتونه و عضو کدوم گروهین¿!!》《سیزده سالمه و عضو اسلیترینم!!》《چرا با این سن کم اقدام کردین تو این مسابقه خطرناک شرکت کنید؟》《چون خسته شده بودم وقتی منو میبینن یاد گریندل والد بیوفتن》 راجر با کلافگی گفت《دنییزز!》《خوب چی بگم؟دلیلم همینه دیگه!》الکس گفت《ولی باید دروغ سر هم کنی!》《چی بگم؟》《بگو چون معتقدی قدرت به سن و سال ربط نداشت و تو میتونی!》《باشه!》 الکس قهوهاش را از دست آنجلینا گرفت و گفت《ممنون آنجل!اگه فردا راجع به اریک ازت پرسیدن چی میگی؟》《تو بگو چی بگم!》《بگو بنظرت خیلی دور از سنت های مهوتوکورو هست.》《اگه در مورد وین پرسیدن چی بگم؟》راجر قهوهاش را گرفت و گفت《ممنون.بنظرم در مورد جوون مردیش بگو. باهاش سر لج نیوفتی بهتره. با هیچ کدو.....البته چرا چرا،با اون اریکه،مثل سگ رفتار کن!آره!مثل سگ ازش پاچه بگیر!الکس بخدا اخم میکنی شبیه بارون خون آلود میشی!نکن!!》 دنیز از الکس پرسید《چرا خودت اسمتو ننداختی تو آتیش که جوابشو خودت بدی؟》 الکس چشمانش را در حدقه چرخاند و گفت《دنیز،من وقت سر خاروندن ندارم! با یه الف بچه کل کل کنم؟》راجر سرفه کرد《الف بچه ازت یه سال بزرگتره!》 الکس کوسن کنارش را به سمت راجر پرت کرد《خفه میشی یا خفت کنم؟》 دنیز کمی از قهوهاش خرد و گفت《بپرس!》 الکس هم کمی خورد و گفت《اگه بردین میخواین با پولتون چیکار کنین؟سه هزار گالیون کم پولی نیست!》 دنیز با قهقهه گفت《میرم یکی از نوشیدنی های "کریستال های جادویی" رو میگیرم!》 هر سه نفر کوسنی سمتش پرت کردند که قهوه دنیز روی لباس خواب بلد و سفیدش ریخت《آخخخخ،سوختم!پسنداز میکنم آقا! یکی اینو جمع کنه!》 الکس با بیحوصلگی چوب دستیاش را برداشت و تکاند. قهوه که پاک شد راجر گفت《بهتره بری بکپی! فردا هم مصاحبه داری،هم پیش "یان جینگ" دعوتی. بعدشم با پروفسور فیلیت ویک کلاس خصوصی!》 دنیز سریع رفت تا بخوابد...
فردای آن روز بعد از صبحانه کنار اریک بلک و جاناتان وین نشست و منتظر ماند. چند گزارشگر آمدند. مردی روی یک چهار پایه نشست و بعد از ورنداز مبارزان،به دنیز اشاره زد که بنشیند. دنیز جلوی او نشست که مرد خیلی رسمی گفت《سلام. صبحتون بخیر دوشیزه. لطفا خودتون رو معرفی کنید》 فردی کنار آن مرد نشست و مشغول نوشتن حرف ها شد. دنیز گفت《صبح بخیر. اسمم دنیز والده. نماینده هاگوارتز. و،سیزده سالمه.》《خوب دنیز،تو کدوم گروهی؟》《اسلیترین.》《چی شد به این گروه افتادی؟شایعات میگن کلاه گروهبندی در انتخاب گروه برای تو دچار مشکل شد!》 دنیز کمی اندیشید و برای نبود حادثه و شایعه بیشتر گفت《خودم انتخابش کردم!》《خیلی خوب. بگو ببینم،چی شد که با این سن کمت تصمیم گرفتی تو این مسابقه شرکت کنی؟》《راستش حس خوبی به این قضیه داشتم. یجورایی،میخواستم ثابت کنم قدرتشو دارم!》《نظرت در مورد رقیب هات چیه؟ هردو چهار سال ازت بزرگترن،و کلی بیشتر از تو آموزش دیدن.》《بنظرم بتونم از پسشون بر بیام.》《نظرت راجع به رقیب شرقیت،آقای اریک یان بلک چیه؟》 دنیز حرف الکس را به یاد آورد و گفت《بنظرم هیچ مطاقبتی با افراد شرقی و بقیه هم مدرسهای هاش نداره. خیلی دور از سنته!》 《و نظرت در مورد جاناتان ادوارد وین؟》《در درجه اول به نظر عادل و جوانمرد میاد. امیدوارم همینطور بمونه!》 مرد لبخندی زد و گفت《تو این بخش،به مصاحبون پایان میدیم. آقای وین،لطفا بفرمایید!》 وین بلند شد و جای دنیز نشست. مرد گفت《سلام. صبح بخیر. لطفا خودتون رو معرفی کنید!》《جانان وین هستم،هفده سالمه. نماینده دورمشترانگم.》《خوب آقای وین،چی باعث شد تو این مسابقه شرکت بکنین؟》 《از بچگی دوست داشتم تو هر موردی برنده باشم. این مسابقه هم مثل اونا. راستش برد تو همچین مسابقهای وسوسم میکرد!》《بسیار خوب. فکر میکنین بتونین ببرین؟》《چرا که نه.》《با وجود یه دختربچه سیزده ساله تو مسابقه نظرتون چیه؟》《من هنوزم مخالفم. بنظرم اون سه یا چهار سال دیگه قطعا بتونه رقیب خوبی برای هم سناش باشه. ولی شرکت یه بچه زیر سن قانونی که اونقدرا هم آموزش ندیده،بنظرم چیز جالبی نیست!》《نظرتون راجع به اونیکی رقیبتون چیه؟》《نظر خاصی ندارم.》《ممنون از همراهیتون. آقای بلک لطفا بفرمایید.》 اریک با معطلی بیخود جلو رفت و روی چهار پایه نشست. مرد گفت《صبح بخیر. لطفا خودتون رو معرفی کنید》《اریک یان بلک هستم. هفده سالمه نماینده مهوتوکورو هستم!》《دلیل شرکتتون......》 یکی از کناری های او چیزی در گوشس زمزمه کرد که مرد گفت《فکر نکنم،سوال جالبی باشه. با وجود اسکیتر بوک،راستش ما نپرسیم بهتره. چون اولین سوال ریتا قراره خالکوبی گردنت چه معنیای برات داره باشه،پس بگبریم سر اصل موضوع،چی باعث شد تو این مسالبقه شرکت کنید؟》《اینکه اروپایی ها رو بنشونم سر جاشون》 《اوه،جالب بود. بنظرتون موفق.....》《من،مطمئنم!》《در مورد رقیباتون....》《رقیبام که نه،رقیبم. چون اون دختر دورگه سیزده ساله در حدی نیست رقیب من باشه،پس فقط وین میمونه،که اونم فکر کنم مثل آب خوردن تموم بکنم!سوال دیگهای هست؟》《نخیر. ممنون از همکاری!》
هنانجا که نشسته بودند،زنی با یک دفتر و قلم معلق در هوا جلو آمد. لباس سبز تمساحی پوشیده بود. گزارشگران پیام امروز که رد میشدند،گفتند《اسکیتر بوک خیلی پیشرفت کرده،ریتا؟》 او قهقههای زد《با وجود اون دختره گرنجر تو وزارتخونه که دست و بالم بستست. ولی ایراد نداره. بریم سراغ کارمون!تو بیا جلو عزیزم!》 دنیز جلو رفت و روی چهار پایه نشست. اسکیتر نوک قلم پرش را مکید و سپس آن را معلق ول کرد. سپس گفت《اسمت چیه سفید برفی؟یا طبق شایعات،با توجه به لقبی که هم مدرسهای هات بهت دادن،شبح چم دورنگی؟》《اس...اسمم دنیزه والده!》《والد؟والد؟والد؟این اسم ربطی هم به گلرت گریندل والد داره؟》 دنیز اطرافش را نگاه کرد و پروفسور مک گوناگال را پشت اسکیتر دید. مک گوناگال سرش را به معنای بله تکان داد که دنیز گفت《بله،من از نسل اونم!》اسکیتر با اشتیاق پرسید《چه حسی نسبت بهش داری؟اصلا دوسش داری؟در مورد کار هاش،یا شعار "برای منافع مهم تر" نظرت چیه؟》میدانست قبل از اینکه اسمش را درون جام بیندازد......
محبت نهفته درون صدایش،شاید جادوی عجیبی داشت که قلب دنیز را ضعیف و ناتوانمیکرد. ولی به خود مسلط شده و گفت《من با تمام رفتار ها،کار ها و حرف های یه جادوگر تاریک مخالفم!》 ناگهان دنیز همان صدا را شنید. همان صدای......《هردمون میدونیم این دروغه،ولی این دروغ الان به نفعته،عزیز دلم!》 《کجایی؟کجایی؟》 دنیز با دستپاچگی گفت《همینجام!》 《پرسیدم که،ریشه لقب شبح چشم دورنگی چیه؟》《من وقتی سال دوم بودم، در چشن پانصد و پونوزدهمین سالگرد مرگ نیک تقریلا بی سر،شبح گریفیندور شرکت کردم. بخاطر پوست و موی بیش از اندازه سفیدم و این مهمونی این لقب رو بهم دادن. گرچه بیشتر برای مسخره کردنه و علاقهای بهش ندارم!》 《نظرت راجع به پوست و مو و چشمات چیه؟این غیرعادی بودن عذابت میده؟》《برعکس فکر میکنم خاصم!》 《بازم هم رو میبینیم. فعلا اجازه بده به دوستات برسم. شما بیا جلو عزیزم!》 جاناتان سرش را به طرفین تکان داد و رک و راست گفت《نمیخوام باهاتوم مصاحبه کنم خانوم. اسکیتر بوک،مجله معتبری نیست.》دنیز مک گوناگال را دید که لبخند کمرنگی زد و گفت《بعد از مصاحبه،آقای بلک شما رو پیش پروفسور چینگ راهنمایی میکنن،لطفا بشینید!》 ریتا اسکیر با لحنی که شکست خوردنش را نشان میداد گفت《شما بیا جلو!》 اریک بلند شد جلوی اسکیتر نشست که او گفت《خوب،اسمت چیه؟》《اریک بلک》《بگو ببینم اریک،این احتمالا برای همه سوال خواهد بود،خالکوبی گردنت چه معنی داره؟چرا یه ماهی کوی؟》《چون من یه آنیماگوسم،و تبدیل به ماهی کوی میشم!》اسکیتر با شوق گفت《یه آنیماگوس؟خودت اقدام کردی دیگه؟》《بله》《وقتی فهمیدی ماهی کوی میشی....》《از اولش تلاشم همین بود. که ماهی کوی بشم》《چرا؟》《چون ماهی کوی مقدسه》《میتونی تبدیل بشی؟》《نه. من فقط توی آب میتونم تبدیل بشم.چون اگه الان تبدیل بشم،خفه میشم.》《دلیل موهات؟》《وقتی مثل بقیه هم مدرسهای هام میبندم زیادی مظلوم جلوه میدم. که اینو قبول ندارم. دوست دارم ظاهر و باطنم یکی باشه!》《منظورت از مظلوم....》《ضعیف!》《یعنی مدیر مدرستون یان چینگ.....》《فکر کنم بودن اسمش،میون اسمم و اینکه جد من باشه،دلایل کافی به اثبات احترامم نسبت بهش رو نشون بده!》《بعدا بازم میتونی وقت بزاری؟》《البته!》
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
بک میدم
❤برای تست هام خیلی زحمت میکشم ❤
🤍کلی هم ایده جالب دارم 🤍
اما نیاز به حمایت دارم
پین؟
《فکر کنم بودن اسمش،میون اسمم و اینکه جد من باشه،دلایل کافی به اثبات احترامم نسبت بهش رو نشون بده!》
______
وای وای وای
دنیز بیا منو بگیر الان میزنم شتک میکنم این پسره ی ****** رو
آروم باش خواهرم
نوه انسان محترمی مثل پروفسور چینگ است
《وقتی مثل بقیه هم مدرسهای هام میبندم زیادی مظلوم جلوه میدم. که اینو قبول ندارم. دوست دارم ظاهر و باطنم یکی باشه!》
_____
خوبه خودت میدونی مظلوم نیستی
اریک هرچی هم باشه دروغ گو یا دو رو نیست...
ریتا اسکیر با لحنی که شکست خوردنش را نشان میداد
______
بسوززززززز
《نمیخوام باهاتوم مصاحبه کنم خانوم. اسکیتر بوک،مجله معتبری نیست.》
______
عاقلانه ترین کار ممکن
به دنیز بدبخت کسی نگفته بود که....
《بازم هم رو میبینیم
______
نه تروخدا نبینیم
《هردمون میدونیم این دروغه،ولی این دروغ الان به نفعته،عزیز دلم!》
_____
دیگه وسط مصاحبه؟
اوووووو
مونده حالا
《والد؟والد؟والد؟این اسم ربطی هم به گلرت گریندل والد داره؟》
______
شروع شد
خبر دست اول پیدا کرد
آنیماگوس بودن اریک برای ریتا جذاب تره
《اسمت چیه سفید برفی؟یا طبق شایعات،با توجه به لقبی که هم مدرسهای هات بهت دادن،شبح چم دورنگی؟》
______
تو کنایه نزنی میمیری؟
آره....
《با وجود اون دختره گرنجر تو وزارتخونه که دست و بالم بستست. ولی ایراد نداره. بریم سراغ کارمون!تو بیا جلو عزیزم!》
______
بهترررررر
گزارشی که ازم نوشتی رو هنوز یادمه
همون بهتر که نمیتونی دیگه از اون گزارشای پر از شایعه بنویسی
یه جایی از داستان از شدت هرس فرش رو گاز میگیری کلارا
این خط | اینم _ نشون