💞 Love and Revenge 💔 Part of 2 💔

هلووو گایززز 😍👋 اینم از پارت 2 داستانم 💖 پلیززز کامنت و لایک و فالو 💞

از زبون فلاترشای : بعد از مدرسه من و سانست و سای توای و اپل جک و رینبو ساعت ۹ شب به سمت خونه ی پینکی واسه ی مهمونی شبونه اش حرکت کردیم ...‌. ولی وقتی رسیدیم دیدیم که رریتی هنوز نیومده پس منتظرش موندیم تا بیاد ... از زبون رریتی : وسایلام رو برداشتم و اماده شدم و به سمت خونه پینکی حرکت کردم ... ولی وسط راه یادم افتاد که گوشیم رو توی مدرسه جا گذاشتم 🙁 پس دوباره برگشتم ... وقتی رسیدم دیدم که همه جا تاریکه و هیچکس نیست ولی در باز بود 😰 رفتم داخل و توی کمدم رو گشتم تا گوشیم رو پیدا کنم ولی چون تاریک بود نتونستم پیداش کنم ... دنبال کلید چراغ گشتم ‌و پیداش کردم ولی هر چقدر کلید رو میزدم چراغ ها روشن نمی شدن ... پس فهمیدم که فیوز پریده 😶

بالاخره با هزاران سختی گوشیم رو پیدا کردم ولی وقتی می خواستم برم یه نفر که صورتش رو پوشونده بود ( فرد ناشناس ) از پشت دستام رو گرفت و دستش رو گذاشت روی دهنم 😱 بعد دستام و پاهام رو با طناب و دهنم رو با نوار چسب بست و پرتم کرد توی انباری 🤯 از زبون سانست : ما منتظر رریتی بودیم ولی اون نیومد که نیومد ... کم کم رینبو خسته شد و گفت : بچه ها بسه دیگه !!! من که خسته شدم ... بیاین دیگه بخوابیم بالاخره رریتی میاد اپل جک هم با رینبو موافقت کرد و گفت : اره بچه ها رینبو راست میگه ... همتون که رریتی رو میشناسین اون الان درگیر چی بپوشم چی نپوشمه 😑 بالاخره میاد ... من و سای توای و فلاتر و پینکی قبول کردیم و رفتیم توی رخت خواب هامون تا بخوابیم 😴 کم کم خوابم برد و خواب دیدم که یه فرد ناشناس رریتی رو گروگان گرفته و می خواد بکشتش 😭 اون فرد ناشناس بهم گفت : سانست مراقب باش !!! مراقب باش که به کی اعتماد میکنی 😈 میخواست رریتی رو بکشه که از خواب پریدم !!!

دیدم که همه ی بچه ها خوابن و رریتی هم هنوز نیومده 😰 نگران شدم و با خودم گفتم : نکنه خوابم راست باشه !!! از رخت خوابم بلند شدم و لباسام رو پوشیدم و به سمت خونه ی رریتی حرکت کردم ... وقتی رسیدم در زدم و سوییتی بل در رو باز کرد من گفتم : رریتی خونه اس ؟؟ سوییتی بل گفت : نه مگه نیومده خونه ی پینکی واسه ی مهمونی شبونه اش ؟؟ گفتم : نه نیومده ولی تو نگران نباش و برو بخواب ... سوییتی بل گفت : باشه ... و در رو بست و رفت که بخوابه ... من که خیلی نگران شده بودم رفتم به مدرسه ...

وقتی رسیدم دیدم که همه جا تاریکه ... رفتم داخل و کلید چراغ رو پیدا کردم ولی هر چقدر کلید رو میزدم چراغ ها روشن نمی شدن پس فهمیدم که فیوز پریده 🙁 رفتم به انباری تا کنتور برق رو دست کاری کنم تا جراغ ها روشن بشن ... بالاخره درستش کردم و چراغ ها روشن شدم ولی وقتی برگشتم دیدم که رریتی افتاده گوشه ی انباری و دست و پا و دهنش بسته اس !!! اون میخواست که یا چیزی بهم بگه اما چون دهنش بسته بود نمی فهمیدم که چی میگه 😰 همینطور که خشکم زده بود یهو یه فرد ناشناس از پشت با تبر بهم حمله کرد 😱

از زبون رینبودش : خواب بودم تا اینکه سای توای لگد به بالشم زد و من رو بیدار کرد من گفتم : چیه 😑 سای توای : پاشو تنبل خانوم 😡 من : ولم کن بابا بزار بخوابم همه که مثل تو سحر خیز نیستن که ... نمی خوام مثل دفعه ی قبل که منو ساعت ۵ صبح بیدار کردی بشه 😒 سای توای : پاشو ببینم !!! مدرسه چیه !!! سانست نیست !!! رریتی هم هنوز نیومده !!! من سریع از رخت خوابم بلند شدم و گفتم : چی ؟؟؟ سای توای داد زد : بچه ها بیدار شین !!! همه ی بچه ها از خواب پریدن ... اپل جک : چی شده ؟؟ سای توای : سانست نیست !!! فلاترشای : وای نه 😰 پینکی پای : پس رریتی کجاست ؟؟ سای توای : رریتی هم هنوز نیومده ... فلاترشای : نکنه اتفاق بدی براشون افتاده باشه 😱 من گفتم : قضیه جالب شد 😏 سای توای : دخترا بلند شین و لباساتون رو بپوشین تا بریم و دنبالشون بگردیم ... اماده شدیم و رفتیم و کل شهر رو گشتیم اما خبری از رریتی و سانست نبود 😰

از زبون سانست : اون فرد ناشناس از پشت با تبر بهم حمله کرد و من جا خالی دادم !!! چون چیزی نداشتم که باهاش از خودم دفاع کنم مجبور شدم همش جا خالی بدم ... اون همش با تبر بهم حمله میکرد و من هم جا خالی میدادم ... انگاری دست بردار هم نبود !!! من که خیلی خسته شده بودم و داشتم از هوش میرفتم افتادم روی زمین ... با خودم گفتم : فکر کنم دیگه اخر خطه ...

اون فرد ناشناس میخواست با تبر بزنه وسط فرق سرم ...

خب پارت 2 تموم شد 💖

پلیززز کامنت و لایک و فالو 💞

بای تا های 😍👋