
سلام به همه این اولین داستانمه که تو تستچی مینویسم امیدوارم خوشتون میاد 🙂❣

سلام شما تو این داستان یه دختر 15ساله کره ای به اسمه پارک میا سان هستید (اگه از اسم خوشتون نیومد هر اسمی که دوست دارید رو بزارید 🙂) عکس میا (همون پارک میا سان خودمون که همه صداش میزنن میا) عکس این پارت و عکس این صفحه داستانه.شما وقتی پنج سالتون بود تو یه تصادف پدر مادرتون رو از دست دادید و مجبور بودید پیش خالتون زندگی کنین ولی دوست نداشتین (دیگه خودمونی میشم ببخشید سخته 😓)از دید میا:
از دید میا:هعیی🙂دلم میخواد فرار کنم ولی هیچ دوستی ندارم که برم پیشش، یکم دلداریم بده،بگه اشکالی نداره درست میشه.هیچ دوستی حتی دختر خالمم باهام دوست نیست همه از من متنفرن 😞مگه چیکارشون کردم که انقد ازم متنفرن😣ازشون میپرسم میگن:تو دلیل مرگ پدر و مادرتی! درحالیکه من حتی خودمم نمیدونستم چیشده بود 😣ولش کن به هرحال من که نمیخندم که بگن:چرا وقتی پدر و مادرت مردن میخندی؟! مگه برات مهم نبودن؟ حتما نبودن که داری لبخند میزنی/میخندی دیگه....
درحالیکه حتی یه لبخند کوچولو بزنم سرزنش ها شروع میشه. دیگه هیچی برام مهم نیست میخوام فرار کنم اصلا میرم یه جای دیگه خودم زندگی میکنم (بگم خانوادت خیلی پولدارن و چند میلیارد تو حسابت پول داشتی و خالت هم بخاطر پول تورو پیش خودش نگه داشته بود ولی هر دفعه فرار میکردی که اینبار گیر افتادی و تو اتاق زندانی شدی. چقد حرف زدم 😂ببخشید 😂)ساعت 5 صبح:از دید میا:وایییییییییی روانی شدم اینا چرا نمیخوابن 🤯خب بهتره خودم دست به کار بشم😐رفتم پایین و گفتم:شب بخیر خاله و عمو، شب بخیر الیزابت 😁خداروشکر بهم شک نکردن 😐اینا فک کنم واقعا باهم لج دارن اخه چرا صدای تلویزیون رو زیاد میکنین 😐💔حالا مهم نیست من که میخوام از اینجا برم😊بعد رفتم اتاقمو پنجره اتاقمو باز کردم تا از پنجره برم بیرون(یعنی از تو دروغگو تر تو جهان نیست 😐میا:خب مجبورم راوی مجبور 😐)

(خب کجا بودیم؟؟؟؟ امممم ببخشید یادم رفت 😭) خب دوستان اون عکس اسلاید اول یا دوم غلطه دستم خورد 😓 ولی درستش کردم و دوباره گذاشتم😁این عکس پارک میا سان ماست 😅فاخ 😐یادم رفت کجا بودیم 🤯میا:نویسنده خودت داستانو مینویسی بعد یادت میره 😐نویسنده:ببخشید اخه دارم وسط کلاس انلاین برای شما داستان مینویسم ها 😑راوی:خب حالا از اونجایی که میا از پنجره میره بیرون تا کفشاشو بپوشه:میا:وایی من از ارتفاع میترسم ولی ارزششو دارم برو که رفتیم دختر.اخخ 😣فک کنم ستون فقراتم به باد رفت 😐پا شدم رفتم اروم کفشامو برداشتم و الفرار.تا دوتا خیابون بالاتر همینجوری دوییدم که یهو چشام سیاهی رفت 😱
متاسفم که داستانم کم بود ولی برای دفعه بعد 10 تا سوال میزارم 😁اگه خوشتون اومد بگین ادامه بدم یا نه راستی اون قسمتم که یادم رفت جزئی از داستان بود 😅بازم ببخشید اگه خوشتون نیومد 😓چون این اولین داستانمه برای همین از دفعه بعد بهترش میکنم 😓
تو نظرات بهم بگین که ادامه بدم یا نه 😁خدافظ ❣
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت دو هنوز درحال بررسیه 😭💔
هروقت اومد بهتون میگم 😭💔
سلام میای اجی شیم تو تست میراکس طنز بهت جواب دادم
مهرسا هستم و ده سالمه و دخترم
عالی بود خیلی خوب خوببود
میای آجی بشیم؟
توی تست میراکلس طنز بهت جواب دادم
ده سال و هشت ماهمه
دخترم
من 12 سالمه و دخترم 😁منو میتونی با لقبم صدا کنی یعنی ملوسک 😐😂
عالیییییییییییی بود ادامه بده
ممنون ❣❤