10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡BTS.ARMY انتشار: 4 سال پیش 200 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لاوا اینم از پارت هفتم... یه پارت پر از هیجان که دیگه نیازی به توضیح نداره.. بریم واسه این پارت از داستان...
فردای اون روز،روزی بود که ا/ت میخاس دبیو کنه...قرار بود ساعت هفت عصر یه مهمونی به مناسبت معرفی ا/ت برگزار بشه... حدودا ساعتای پنج عصر بود که به ا/ت زنگ زدن و گفتن که بیاد که لباساشو بپوشه و واسه جشن میکلاپش کنن...ا/ت هم یه دوش گرفت و موهاشو خشک کرد و رفت پایین... تقریبا دوساعت طول کشید تا ا/ت اماده بشه و بعدش سریع اونو با یکی ازماشینای کمپانی بردن به مهمونی... وقتی که ا/ت وارد جشن شد همه نگاه ها خیره رو ا/ت بود حتی تک تک پسرای گروه بی تی اس... ا/ت جین رو که دید خیلی خوشحال شد و البته از دیدن این حجم از خوشکلی و خوشتیپی دیوونه شد.... جین وقتی که دید یه لحظه قلبش درد اومد: واااای خدا این دختر چرا اینقدر خوشکل شده؟ این همون بیبی هندسام منه؟...
جین تو شوک بودکه یه دفعه دید ا/ت اومد و پیششون وایساد..ا/ت: سلام بچه ها... سلام عشقم... اعضا:سلام..جین:سلام عزیزم چقد خوشگل شدی...ا/ت:ممنونم اما تو هم خیلی خوشتیپ شدی...یونگی: اه.. اه.. اه چندشا.. تمومش کنین.. موهای تنم سیخ شد.. ا/ت: تهیونگ چی شده؟توو خودتی... تهیونگ: اووه نه چیزی نیست(اما یه چیزی بود..تهیونگ از ا/ت خوشش اومده بوداما میدونست که ا/ت دوسش نداره و نباید به خاطر ا/ت به جین خیانت کنه ولی اون واقعا از ا/ت خوشش اومده بود و نسبت به اون یه حس وابستگی داشت).. ا/ت یه خورده پیش پسرا موند و بعدش که واسه اجرا صداش زدن رفت رو سن و شروع کرد به خوندن،اون اجرا پخش مستقیم بود و تو اون ساعت همه قرار بود اون اجرارو به عنوان اولین ایدل زن کمپانی بیگ هیت ببینن...با وجود تشویقای جین،دیگه ا/ت استرس نداشت و تونست خیلی راحت اجرا کنه... اما جین... اون داشت دیوونه میشد.. کارول (لاوا تصور کنید که کارول یکی از خواننده های کمپانی بوده) مدام به ا/ت نگاه میکرد و این جینو دیوونه میکرد..وقتی اجرای ا/ت تموم شد جین فوری مهمونی رو ترک کرد و رفت طبقه بالا و ا/ت هم از مهمونا تشکر کرد و دنبال جین رفت... کارول که میخاست مخ ا/ت رو بزنه،به امید اینکه بتونه تو طبقه بالا ا/ت رو تنها گیر بیاره پشت سر ا/ت رفت اما وقتی که دید ا/ت داره دنبال جین میره و اونو صدا میزنه،تصمیم گرفت یه گوشه وایسه و به حرفاشون گوش بده..
ا/ت: جین چی شده عشقم؟ ناراحت به نظر میای.. جین: اون کارول... مدام بهت نگاه میکرد... من میکشمش زندش نمیزارم.. ا/ت: هییی جین حسود نشو!! میدونی که اون هر چقدم به من نگاه کنه فایده ای نداره... من اخرش مال توام... و جینو بغل کرد... جین: ا/ت تو واقعا میتونی منو آروم کنی... ا/ت: چون میخام همیشه خوشحال باشی... کارول که از عصبانیت دستاشو مشت کرده بود با خودش گفت: اون دختر مال منه نمیزارم حتی یه بار دیگه دست بهش بخوره... جین و ا/ت برگشتن پایین و کلی خوشگذروندن و بالا خره مهمونی تموم شد... ا/ت نمیتونست جینو پیدا کنه واسه همینم بهش زنگ زد اما تو مهمونی گوشی انتن نمیداد و ا/ت مجبور شد از سالن بیاد بیرون اما به محض ایکنه پاشو گذاشت بیرون یه نفر از پشت دهنشو گرفت و ا/ت چشماشو بست،و ا/ت وقتی چشماشو باز کرد تو یه انبار بزرگ روی یه صندلی بود و دست و پاهاشو بسته بودن... ا/ت: کمک .. لطفا کمکم کنید.. اینجا کجاس؟؟
که یهو یه صدایی اومد که گف:آروم باش تو در امانی...پیش منی خوشگله...ا/ت: تو کی هستی؟؟... :نترس من کاری باهات ندارم.این فقط یه امتحانه..میخام بدونم که جین واقعا دوست داره یا نه؟...ا/ت: جین؟..عوضی اون عاشق منه معلومه که دوسم داره..اون میاد و منو نجات میده اصا نگران نباش... :ببندینش و ا/ت رو بستن...
جین: ا/ت کجایی عشقم؟ سه ساعته که دارم دنبالت میگردم..واقعا نگرانتم... جین همینجوری دنبال ا/ت میگشت و گریه میکرد که گوشیش زنگ خورد..یه نفر داشت ویدیو کال میگرفت...جین گوشیو جواب داد ا/ت رو دید که یه بستنش و یه نفر رو سرش اسلحه گرفته... جین: عشقم کجایی اونجا کجاس؟... :داد نزن ! اون صداتو نمیشنوه... جین: تو کی هستی؟ ا/ت رو آزاد کن.. چی از جونش میخای؟... : اسمشو به زبون نیار..اون مال منه... جین: عوضی میکشمت... : اما قبلش من اون عشق خوشگلتو میکشم... جین: چی میخای ؟ در اضای آزادی ا/ت چی میخای؟... :اون ول کن و برو..بزار فکر کنه بهش کلک زدی... جین : چیکار کنم؟.. مگه اینکه خوابشو ببینی..من اونو ول نمیکنم... : شلیک کنین... جین: نه نه نه وایسا... هق...باشه باشه میرم..فقط بزار یه بار دیگه از نزدیک ببینمش... : از نزدیک نمیشه باید از دور ببینیش.... جین: خیلی خب باشه..کجا بیام؟😢.... به ادرسی که میگم....
جین رفت به همون ادرسی که اون مرد داد...یه انبار قدیمی وسط یه جنگل...جین خیلی ناراحت بود و مدام گریه میکرد ... تصور ادامه زندگیش بدون ا/ت چیزی جز یه کابوس نبود... وقتی رسید یه نگهبان اومد پشت سرش و نزاشت بره داخل انبار.فقط میتونست از پشت درختا ا/ت رو نگاه کنه... صداشو میشنید... ا/ت اون مرد رو نمیدید اما اون روبروی ا/ت وایساده بود و باهاش حرف میزد... : ا/ت پنج ساعته که اینجایی...دیدی اون دوس پسر خوش قولت نیومد... ا/ت: اون میاد من مطمئنم که اون منو ول نمیکنه... جین این حرفا رو که میشنید بیشتر گریه میکرد و با خودش میگف: ا/ت متاسفم..متاسفم که نتونستم سر قولم بمونم...لطفا باور نکن...بدون که همیشه عاشقتم حتی اگه تظاهر کنم ازت متنفرم... ا/ت حرفای اون مرد رو باور نمیکرد... : اون میدونه که تورو دزدیدم و چشمای ا/ت رو باز کرد...ا/ت: تو..تو کی هستی؟.. : فقط بدون همونیم که خواستم عشق جین نسبت به خودت رو بهت یاد اوری کنم..ا/ت: عوضی من مطمعنم که جین نمیدونه...اگه میدونست منو نجات میداد...اون مرده گفت: جین میدونه و بعدش لوکیشنی که واسه جین فرستاده بود رو به ا/ت نشون داد... ا/ت: این غیر ممکنه... امکان نداره..بعدش اون مرده کلی حرف به ا/ت زد و گفت حالا که فهمیدی جین دوست نداره،آزادی و میتونی بری.... همون موقع اون نگهبان جینو برد و بعدشم ا/ت همینجوری که داشت گریه میکرد از اون انبار فرار کرد... و رفت خونه... سریعگوشیشو برداشت و به جین زنگ زد اما جین گوشیو جواب نمیداد...ا/ت: جین یعنی واقعا راسته؟ تو منو دوست نداری؟؟؟
ا/ت خیلی گریه کرد اما با خودش گفت: حتما جین یه چیزیش شده، اونا امروز تمرین دارن..و رفت جلوی در اتاق تمرین که منتظر جین بمونه..ا/ت یک ساعت تمام اونجا نشست و بلاخره پسرا اومدن...ا/ت دویید طرف جین: جین عزیزم تو کجا بودی؟.. جین: ا/ت لطفا برو کنار... ا/ت: جین اون پسره دیشب منو دزدید و بهم گفت که تو خبر داری اما من باور نکردم..بگو که دروغه...جین: نمیدونم شایدم راست بگه... ا/ت: جین چی میگی؟ تو میدونستی اون منو دزدیده؟...جین: اره میدونستم...اما واقعا فکر کردی وقت نجات دادن تورو داشتم؟؟...نامجون: جین این چرندیات چیه میگی؟..جین: شما دخالت نکنید... ا/ت برو کنار...ا/ت: جین لطفا بگو اینا یه شوخیه...تو گفتی که همیشه عاشقم میمونی... جین: نمیدونم..شاید دروغ گفتم...شاید خسته شدم.. ا/ت: اینا رو از ته دلت میگی؟... جین: فیافم به اونایی که دارن شوخی میکنن میخوره؟.. ا/ت: خیلی خب باشه..فقط بهم بگو که از اولشم دوسم نداشتی؟ تموم اون حرفایی که زدی دروغ بود؟... جین دلش میخاست همونجا اشکای ا/ت رو پاک کنه و بگه که معلومه که عاشقتم اینا دروغ نبوده اما نمیتونست چون جون ا/ت در خطر بود... جین: آره.. از همون اولشم دوست نداشتم... اعضا: چیییییی؟😲 ا/ت: باشه جین اشکالی نداره. حداقلش اینه که تونستم یه بار تو زندگیم عشقو تجربه کنم... لحظه هایی که کنارت داشتم خیلی قشنگ بود و هنوزم قشنگه.. من هنوزم عاشقتم و مطمئن باش..مطمئن باش که تا ابد عاشقت میمونم اما یه چیزی بهت میگم جین.. لطفا دیگه با احساسات هیچ دختری بازی نکن چون واقعا درد داره... اوه راستی بهتره دیگه همدیگه رو نبینیم چون خاطراتت واسم ارزشمنده و نمیخام خرابشون کنم...بعدش صورت جینو بوسید و در حالی که داشت گریه میکرد اونو ترک کرد...
ا/ت دووید تو اتاق و خودشو انداخت رو تخت و اونقدر گریه کرد که خوابش برد... (بریم پیش جین)... همینکه ا/ت رفت،جین با سرعت از کمپانی خارج شد و رفت طرف ماشین و به راننده گفت: پیاده شو..بعدش با سرعت خودشو به خونه رسوند... بقیه اعضا دنبالش رفتن و همزمان باهم رسیدن خونه... جین وقتی رسید سریع رفت تو اتاقش و درو بست... هرچقدر بقیه پسرا در زدن درو باز نکرد.. جین شروع کرد به شکوندن وسایل و داد زدن... جین تقریبا همه وسایل اتاقو شکست... ساعت یازده ظهر بود... جین دیگه چیزی واسه شکوندن نداشت واسه همینم نشست رو تختش و شروع کرد به گریه کردن...: ا/ت لطفا منو ببخش.. میدونم که..هق.. دیگه هیچوقت نمیتونم داشته باشمت اما لطفا به خاطر من گریه نکن... من خیلی بهت بدی کردم پس لطفا به خاطر من ناراحت نشو... جین داشت دیوونه میشد...
ببقیه اعضا که دیدن دیگه صدایی نمیاد،نگران جین شدن و با کلید زاپاس در اتاقو باز کردن و رفتن داخل... جین مثل دیوونه های زنجیری بود... تهیونگ: پسر چیشده؟ این از تو کمپانی اینم از تو خونه... آخه تو که اونو دوس داشتی چرا اونجوری دلشو شکستی؟.. فکر کردی اون آدم نیست.. ا/ت کورکورانه عاشقت بود.. به نظرت کاری که باش کردی حقش بود؟ نمیتونم درکت کنم.. واقعا نمیتونم و بعدش رفت طرف جین و گفت هیونگ ببخشید و یه سیلی به جین زد و از خونه رفت بیرون ... تهیونگ میدونست که ا/ت هیچکسو نداره که بهش دلداری بده واسه همین رفت پیش ا/ت تا یکم آرومش کنه... جین: آخه شماها چی میدونین؟ فکر کردین واقعا دوسش ندارم؟.. کوکی: عه... اگه دوسش داشتی پس چرا اونجوری کردی؟؟... جین تمام ماجرا رو واسشون توضیح داد.. یونگی: من خودم اون مرتیکه عوضی رو پیدا میکنم و میکشم و خواست بره که نامجون جلوشو گرفت گفت: ما هنوز نمیتونیم کاری کنیم چون نمیدونیم اون مرده کیه پس باید دنبال سرنخ ها بریم و اونو پیدا کنیم... هیچکس تاحالا جینو تو این حال ندیده بود واسه همینم پسرا خیلی ناراحت بودن.. تهیونگ که به کمپانی رسیده بود رفت بالا جلوی اتاق ا/ت و در زد... ا/ت بیدار شد و اومد درو باز کرد... چشماش پف کرده بود و اصلا روبه راه نبود... تهیونگ رفت داخل و گفت: خوبی ا/ت ؟؟؟...ا/ت: نه اصلا خوب نیستم.. حالم بده... تهیونگ سر ا/ت رو رو شونه خودش گذاشت و گفت : لطفا ناراحت نباش.. بهت قول میدم یا همه چیزو خوب کنم یا هم اینکه کاری کنم حالت از این خراب تر نشه.... ( دوستان تو پارتهای قبلی هممون فهمیدیم که تهیونگ از ا/ت خوشش میومد اما به خاطر جین چیزی نگفت.علاوه بر این میدونه که ا/ت اونو دوست نداره اما این لحظات با حضور ا/ت واسه تهیونگ پر از احساس بود و مدام به خودش میگفت: اگه مال من بودی نمیذاشتم حتی یه قطره اشکم از اون چشمای خوشکلت بریزه..)
لاوا اینم از پارت هفتم... عزیزا لطفا تو کامنتا بهم بگید ببینم اون پسری که کارول معرفیش کردم رو میشناسید یانه و لطفا لایک کنید... راستی استایل و عکسشونو چند باررگذاشتم تا یادوتون نرهو بتونید بهتر تصور کنید..
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
بچه ها مبینا تو اینستا هم پیج داره
همین داستان نفرتی که عاشقانه شد رو توش مینویسه ولی کاملا متفاوت
آیدی پیجشم براتون میزارم
bts.armyfanfic15@
عالیه 👌🏻👌🏻👌🏻
فقط نمیدونم تست به این خوبی چرا انقدر کامنت و لایکش کمه بابا دیگه بهتر از این چی میخوایین بابا رفیقم رو حمایت کنید.❤️❤️❤️
ادامش رو بزار که منتظرم🌺🌺🌺
خودمم نمیدونم
اما تو حمایت کنی انگار همه حملیت کردن لاو😊😊😊😍😙
عالی بود
پارت بعدی رو زود بذار
منتظرم ها 😉
خیلی عالی مینویسی
تودوخدا زود بذار 🥺
عاشقتم لاو ممنون با این کامنت مثبتت
گذاشتم عزیزم