با پارت جدید داستان پاترهدیمون با نام مبهم نمردند تا آرزوی مرگ کنند در خدمتتون هستیم.
یک ماه،به این ترتیب گذشت. در کلاس کیمیاگری،کار روی تبدیل عناصر بود. تبدیل مس به طلا،تبدیل سنگ آذرین به الماس،و خواندن کارایی عناصر. حالا دیگر دنیز کامل میتوانست به زبان باستانی بنویسد و بخواند. فقط باید روی آن درس تمرکز میکرد. تا دو روز دیگر،افراد مدارس دیگر میرسیدند. و مسابقه شروع میشد. همانطور که در استراحت بین کلاس ورد های جادویی و مکان های جادویی بود،ناگهان به یک زن برخورد کرد. زن،که شال های زیادی به دور خود پیچیده،و از پشت عینک ته استکانیاش به دنیز خیره بود گفت《میدونستم!میدونستم!》 سپس بلند شد و با دستپاچگی صورت دنیز را با دستانش قاب گرفت《میدونستم باید،اینجا باشه!》 زن،اصلا به دنیز نگاه نمیکرد. نگاهش روبه بالا بود،و دستانش را به صورت دنیز میکشید《تو،میتونی!》 با صدای مرموز تری ادامه داد《میتونی ببینی! هر چیزی رو!》 ناگهان به چشمان دنیز خیره شد و با لهن تند،ولی صدای کم و مرموزی ادامه داد《میتونی،آینده رو ببینی!برای من جای سواله که چرا،تا حالا به کلاسم نیومدی!》 دنیز ناگهان پروفسور مک گوناگال را دید. مک گوناگال به سمت زن آمد《سیبل!داری چیکار میکنی؟》 《این،این دختر غیب بین فوقالعادهای میشه،مینروا!باید بیاد کلاس من!باید!باید!طالع رو میبینه!》 مک گوناگال که رسما در رودربایستی مانده بود گفت《خوب،اگه دوشیزه والدم بخواد،شاید،از وقت تایم آزاد بین کلاسش،بتونه نیم ساعتش در اختیار تو باشه. موافقی دنیز؟که یک جلسه،پیس پروفسور تریلانی باشی؟》 دنیز که از برخورد دستان تریلانی به صورتش تا حدودی خسته شده بود،با دو دلی گفت《نیم ساعت؟خوب،باشه!》
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
قلمت خیلی خوبه
ممنونم
《و وارث پادشاه،شاهزاده شد》وارث پادشاه دنیزه. منظور از اینکه وارث پادشاه، شاهزاده شد زمانیه که دنیز به گریندل والد میپیونده
《آن وقت است که حقیقت در مقابل چشمانش خواهد درخشید》منظورش زمانیه که دنیز بفهمه در کنار پدرش قدرتمنده
《سیاهی و سفیدی یکی شده،دنیا را در بر خواهد گرفت!》منعنی اینو دقیق نمیدونم
وای فکر گنم منظورش از سیاهی و سفیدی جادوی سفید و جادوی سیاهه
آفرین خوب بود
جچ
اولش دنیز پرده های سیاهی رو دید که درون گوی برافراشته شدن
توی جانوران شگفت انگیز گفته شد این یعنی اینکه گریندل والد داره طرفداراش رو صدا میزنه
بعد دنیز ارتشی رو دید که پرچمی با علامت یادگاران مرگ، یا همون علامت گریندل والد، رو در دست داشتن
پس احتمالا اون ارتشی از آن گریندل والده
و راجب پیشگویی
《زمانی که فراخوان نواخته شد》 میتونه به زمانی اشاره داشته باشه که گریندل والد طرفداراش رو صدا میزنه
خوب بود
《زمانی که فراخان نواخته شد،و وارث پادشاه،شاهزاده شد، آن وقت است که حقیقت در مقابل چشمانش خواهد درخشید،سیاهی و سفیدی یکی شده،دنیا را در بر خواهد گرفت!》
______
پرچام
《پیشگویی؟نه!من فقط تو اون گوی یه چیز هایی دیدم!》
______
خب این پیشگوییههههه
پرده هایی سیاه رنگ از هر طرف داخل گوی را میگرفتند. جمیعتی بین پرده ها راه میرفتند و پرچم هایی به دست داشتند. پرچم های سیاه رنگی که نشانی به رنگ سفید رویشان بود. یک مثلث که یک خط و دایره داخلش بود. آنگاه،حس کرد که گوی دوباره آبی رنگ،و مه های اطرافش ناپدید شدند.
______
پرچام تو پیشگویی کردیییییی
بی اختیار سرفه کرد
______
میفهمم
《نیم ساعت؟خوب،باشه!》
_____
پشمون میشی
این خط |
اینم نشون _
《میتونی،آینده رو ببینی!برای من جای سواله که چرا،تا حالا به کلاسم نیومدی!》
______
خواهرم حالت خوبه؟
چت شده تو تریلانی جان؟
《میدونستم باید،اینجا باشه!》
_____
یا ابلفضل
چی اینجا باشه خواهرم؟