
سلااام. اینم قسمت بعد ، امیدوارم خوشتون بیاد یا نیاد ، هر چی ، امیدوارم لذت ببرید😘

رفتم تو حیاط و دنبالش بودم که یکدفعه دوباره ارون دختر مو سفیده ، آنا ، رو دیدم. نگاهش کردم....داشت میخندید .....و....داشت به یه پسر نگاه میکرد. آه....جیمی ؟ نه نه نه....داره به پسر کناریش نگاه میکنه....آیییی....اسم پسره چی بود؟؟؟ آها....یادم اومد. اسم اون دنیل بود . بهترین دوست جیمی.

زنگ خورد و رفتم توی کلاس....این زنگ ورزش داشتیم.و چون سالن ورزش دختر ها بزرگ بود و سالن ورزش پسرا در حال تعمیر و جیمی اینا هم ورزش داشتن ، این زنگ جیمی هم اونجا بود
* بعد از زنگ ورزش*

تویسا در حالی که خدا را شکر میکرد که کاملیا را پیدا کرده است از سالن ورزش بیرون رفت. کاملیا گفت :« آه....تویسا؟ واقعا که....خب کارم طول کشید دیگه...تو باید نگرانم بشی؟» تویسا:« خیلی معذرت میخوام ولی فکر کنم دوستیم» کاملیا :« باشه...باشه. ولش کن اصلا. چه خبر؟» تویسا:« چی چه خبر؟» کاملیا:« جیمی دیگه....» تویسا زیر چشمی نگاهش کرد و گفت :« خب؟» کاملیا :« کلاغا خبر آوردن تو عاشقشی» تویسا:« دقیقا کدوم کلاغا؟» کاملیا دستش رو به شکل تفنگ به سمت آنا نشونه گرفت و شلیک کرد و گفت :« بوم ! ولی تو قراره الان باهاش دوست بشی» تویسا:« به همین خیال باش!» و با قدم های محکم به آنا نزدیک شد.
بچه ها الان میخوام بگم که برای جیمی چه اتفاقی افتاد وقتی بیهوش شد.
دنیل گفت :« تو واقعا سنگینی !» جیمی چشم هاشو باز کرد و خودش رو روی کول دنیل دید. در حالی که دنیل داشت از دیوار مدرسه بالا می رفت. جیمی با گیجی پرسید :« چی....چی شد؟» دنیل :« اون پیانو رو میگی ، درسته ؟ بهش میگن پیانوی مرگ یا آواز مرگ ، هر کی بهش گوش کنه بعد از ده ثانیه میمیره ، خوب طاقت آوردی. و فقط هم رو موجودات افسانه ای اثر میکنه. حال شونت چطوره؟دیشب بدجوری ضرب دید.» به بالا پشت بوم که رسیدن دنیل جیمی رو گذاشت پایین.
جیمی بعد از اینکه تعادلش رو بدست آورد به سمت در بالا پشت بوم رفت و دستش رو روی دستگیره در گذاشت ، بعد دستش را به پایین کشید و دستگیره از جایش کنده شد و در باز شد ، جیمی گفت :« تو راه بهت میگم » و از در تو رفت ، دنیل هم پشت سر او به داخل رفت و گفت :« پس پول تعمیرش چی؟» جیمی ایستاد و گفت :« خوب نگاه کن ، دقیقا کنار در ، لای دستگیره شکسته پوله....خب؟» دنیل نگاه کرد ، درست میگفت ، جوری گذاشته بودش که باد نَبَرَتِش. دنیل گفت :« تو واقعا یه موجود افسانه ای هستی....اما نمیدونم چی.»

جیمی :« الان حسش نیست بهت بگم. بعدا میگم. » همینطور که تو راهرو راه میرفتن به سمت کلاسشون جیمی دست گذاشت روی شونه اش و مالیدش. دنیل :« بهت گفتم شونه ات خوبه؟ چرا جواب نمیدی؟» جیمی چشماشو بست:« اوه.....یادم رفت » سرش رو تکونی داد و ادامه داد :« خوبم ، فقط یکم درد میکنه ، همین!» دنیل :« مراقب خودت باش.....و دیگه سمت اون اتاق نرو ، آقای موجود افسانه ایه ناشناخته» عبارت آقای موجود افسانه ایه ناشناخته رو خیلی آروم گفت. جیمی :« جهنم و ضرر » دور و بر رو نگاه کرد. و گفت :« فقط به سرم نگاه کن » و بعد گوش هاش رو بیرون آورد. و در عرض ده ثانیه اونا ناپدید شدند. دنیل :« وای پسر تو گرگینه ای؟!» جیمی با سر تایید کرد.

دنیل:« هوممم.جالبه. بدجور کیوته» جیمی :« مم..._هان؟» دنیل :« من باید برم یه جایی ، بعدا میبینمت» جیمی :« باشه» و دنیل از او دور شد. جیمی به سمت کمدش رفت و لباس هایش را عوض کرد ( افتاده بود رو زمین راهرو ، کثیف بودند) کمی قبل از کلاس را وقت داشت ، ترجیح داد برود پیش تویسا.

آم....میخواستم بگم من چون چیزای خیلیییی زیادی راجب گرگینه ها نمیدونم یا کلا موجودات افسانه ای ، تو این داستان خودم قدرتاشونو تعیین کردم و فعلا ، ممنون که خوندین💙💙💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
واییی خیلی منتظر پارت جدیدبودم ممنون راستی اگه میخوای درمورد گرگینه ها بدونه انیمه خانواده گرگینه رو ببین شاید بتونه کمکت کنه
آره چند تا پارت دادم تا در نبود دو هفته ایم فیض ببرید.چون یه مدتی بخاطر امتحانا نیستم.آها ممنونم❤️❤️