دریــــآ🌊

"از دریا متنفرم. چون میخواد تو رو از من بگیره.. منی که عاشق دریا بودم و با دیدن زلالی آبش مثل یه بچه دو ساله ذوق میکردم و خوشحال میشدم از دریا منتفر شدم.. دریا زیباست..! وسیعه..! دوست‌داشتینه! ولی برای کسی که نمیره تو عمقش! قرار نیست بشه بخشی از وجودش!

برای من و تو که قراره بشه بخشی از وجودمون؛ میتونم بگم وحشتناک و نفرت انگیزه! اون موج‌های زیباش و آبی رنگش که به آرومی به رقص درمیان اگه فقط کمی نوازنده‌ش تندتر بنوازه با صداش، سریعتر به حرکت در میان و تبدیل به موج‌های خطرناک و بزرگی میشن که ازشون میترسم! همونایی که ممکنه تو رو ازم بگیرن و ازشون متنفرم!

تا دیروز هیچی چیز و هیچکس ربطی به دریا نداشت؛ ولی این چند وقتی از هر زمانی بیشتر این کلمه رو شنیدم! فیلمی که میبینیم نقش اصلیش افسر نیروی دریاییه! رمانی که میخونم ربط داره به دریا و از اون جالبتر؛ نقش اصلیش توی نیروی دریاییه! شش ماه رو آب و شش ماه پیش همسرش! همه درباره دریا حرف میزنن و عاشقش شدن! درست زمانی که من ازش زده شده! شایدم این حس درست نیست! شایدم یه حس اشتباهه! شاید نباید زیاد بهش بال و پر میدادم ولی الان میدونم دست اونه! اونه که ذهنمو رهبری میکنه و افسار ذهنمو تو دستاش گرفته! بعضی وقتا انقدر تند میرونه که توی دریای نفرتش غرق میشم و گاهی انقدر آرومه که از اون دریایی که زده شدم، لذت میبرم! افسر من! در هر صورت منتظرت میمونم! و حق این رو نداری که به این فکر کنی من فراموشت میکنم و میرم سراغ یکی دیگه!"

نامه‌ای که از همسرش دریافت کرده بود رو از جلوی صورتش برد و بو کشید. بوی همسرش رو میداد. همون بویی که از موهاش استشمام میکرد. همون بوی آرامش‌بخش! -ممنونم عزیزدلم!