با کشیده شدن دستم محکم کشیده شدم سمتش و سرم چسبید به سینش که سریع دستشو دور کمرم حلقه کرد و توی گوشم غرید نفس منو روانی نکن روانی بشم کار دست خودم و خودت میدم تو به اون بی همه چیز جواب مثبت بده ببین چیکار میکنم من همه حواسم پرت نفسای گرمش و دست داغش بود که دور کمرم بود داشتم وا میدادم که یهو یاد حرفاش افتادم یهو نمیدونم این حجم از سردی و غرور از کجا اومد که سرمو بالا گرفتم و با جرعت توی چشماش گفتم هر کاری بخوام میکنم و بهت نشون میدم هامان فرهمند به ظاهر برادر عزیزم و با خشم دستشو پس زدم اما اون فقط نگاهم میکرد
سریع از پله ها اومدم پایین که زن عمو اینا دورم جمع شدن که آروم گفتم نگران نباشید خوبیم ببخشید من دیگه باید برم حرفام یادتون نره و به عمو و زن عمو نگاه کردم که اوناهم با استرس به هم نگاه کردم میدونستم جنگ میشه اما من دیگه نمیتونستم اینطور توی برزخ دست و پا بزنم و ببینم کی هامان به سمتم میاد یا کی با سردی باهام حرف بزنه اه ولش کن خداحافظی کردم و به سمت خونه روندم بین راهم یه سری وسایلی که مامان گفته بود و برای خواستگاری گرفتم
وقتی به خونه رسیدم سریع وسایل به مامان دادم و رفتم اتاقم که یکم استراحت کنم بعدم که حاضر بشم رسیدم اتاقم فقط لباسامو در آوردم و با برداشتن گوشیم از کیفم خودمو پرت کردم روی تخت گوشیمو که باز کردم دیدم هستی ویس داده بازش کردم نفس اینجا وضع خیلی بده مامان بابا هم نگرانن نمیدونن چطور بیان خواستگاری که هامان نفهمه آخه همین الانم عصبی بود و سمتش نمیریم توی اتاقشه هنوز بابا خواست بره پیشش اما مامان نذاشت کنم بهش ویس دادم و گفتم هستی منم خسته شدم دیگه تا کی باید صبر کنم اصلا میدونی به من چی میگه این همه گرد و خاک به پا کرده تهش میگه
تو مثل هستی برام نمیخوام به دست آدم بدی بیفتی دیگه خسته شدم واقعا میگم نمیدونم اصلا شاید این پسره اومد و ازش خوشم اومد پسر خوبیه انگار دیگه واقعا نمیدونم و براش فرستادم هوفی کشیدم و بلند شدم که لباس انتخاب کنم کمدم باز کردم همینطور لباسارو نگاه میکردم که چشمم به کت مزونی طلاییم افتاد خیلی خوش دوخت بود اونو گذاشتم با شلوار بوتکات مشکی و صندل مشکی و خداروشکر که جدیدا هستی برام شال طلایی و مشکی گرفته بود دیگه همونا رو گذاشتم کنار و رفتم که یکم به صورتم برسم اول رفتم صورتمو با فوم شست و شو شستم بعد که خشک کردم یکم سایه طلایی خیلی کم در حدی که محو بمونه زدم با یکم ریمل و تینت به لبام زدم یه حالتی بین نارنجی و قرمز بود از همونم یکم به گونه هام زدم و بسه موهامم محکم بالای سرم بستم که چشمام و کشیده تر نشون بده
خب دیگه تمام خوب شده بودم دیگه بعد برداشتن گوشیم و مطمئن شدن از تمیزی اتاقم رفتم پایین پیش مامان و بابا که همین منو دیدن دوتاشون لبخندی زدن بابا گفت خیلی خوشکل شدی دختر گلم مامانم همینو گفت منم متقابلا لبخندی زدم بینشون نشستم و محکم بغلشون کردم گفتم شما هم جیگر شدید عشقای من یکم باهم دل و قلوه دادیم که زنگو زدن درو که باز کردم هستی و عمو و زن عمو اومده بودن هستی آروم توی گوشم گفت اعصاب نداشت زد بیرون ماهم جیم شدیم که خندم گرفت فکر کن عمو با این ابهت بخواد جیم شه😁 خلاصه هنوز ننشسته بودن که باز زنگو زدن و اینبار خواستگارا بودن مادر پسره که از دم در قربون صدقه من میرفت و میگفت ماشالا به سلیقه پسرم اما خب پسره هم خدایی خوشتیپ کرده بود کت و شلوار سرمه ای با پیراهن سفید و کروات سرمه ای خیلی بهش میومد و اگر عاشق هامان نبودم قطعا عاشقش میشدم اما خب حیف
خلاصه دیگه صحبت کردنو چای آوردیم و اینا که گفتن برین صحبت کنین باهمدیگه آروم بلند شدم و راهنماییش کردم سمت اتاقم اونم با متانت سمتم اومد برای ورود به اتاقم کنار ایستاد تا اول من وارد بشم که آروم ممنونی گفتم و رفتم روی صندلی میز آرایش نشستم اونم روی تخت نشست آروم شروع کرد حرف زدن از خودش گفتن اینکه چطور منو دیده اما من فقط روی یک قسمت حرفش مونده بودم که گفت من اولین باره عاشق میشم یا میخوام با دختری صحبت کنم که متوجه عشق خالصانش شدم و یاد خودم افتادم که قبلا عاشق شدم بعد اینکه تموم کرد اروم گفتم شما از همه نظر عالی هستید اما تنها مشکلی که هست و من شرمندم یکم صبر کردم و گفتم من یکیو دوست دارم و نمیخوام به شما لطمه ای وارد بشه وقتی میدونم نمیتونم اونجوری که باید با شما باشم و آروم بلند شدم که اونم بلند شد و گفت من خیلی ازتون ممنونم که اینقدر با درک هستید و چه حیف که من دیر رسیدم پایینم که رفتیم آروم جواب منو گفت و خانوادش بلند شدن و بعد صحب رفتن
همه داشتن در مورد خوب بودن پسره میگفتن که زنگو زدن همینطور پشت سر هم که بابا گفت مگه سر آوردن نفس در باز کن که پاشدم و آروم درو باز کردم که کاش نمیکردم انگار شیر زخمی رو آزاد کرده بودن که با چشمای به خون نشسته هامان روی خودم روبرو شدم که سرتاپامو نگاه میکرد و رگ گردنش برآمده تر میشد نمیدونم چرا اما ترسیدم و قدمی رفتم عقب که....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مثل همیشه عالیی
پارت بعد ؟؟
واقعا از همگی معذرت میخوام و بابت صبرتون ممنونم چون این چند وقت اخیر خیلی کار سرم ریخته بودم حتما جبران میکنم براتون❤️
بلاخرههه پارت جدیدد؛)