
پارت پنجم
صدای هو هوی جغد همراه سیاهی شب شده بود دستم رو روی گردنم کشیدم خیلی وقته از اون اتفاق گذشته ولی خب همه چیزم تموم شده باشه مغز من که فراموش نمیکنه چی سر زندگیم اوردی! زندگیمو خراب کردی و قشنگ ترین اتفاق زندگیم رو تبدیل به تلخ ترین اتفاق کردی موطلایی! صدای آروم و سرد تام توی گوشم پیچید که گفت : هوا سرده اورانوس! بیا داخل عزیزم اورانوس : تام من سردم نیست هوا هوای مورد علاقمه تام : هنوز به اون اتفاق فکر میکنی؟ اورانوس : برگشتم و تو چشمای سبز تام خیره شدم خیلی احمقم نه؟! تام : نفس عمیقی کشیدم و دستمو روی شونش گذاشتم و لبخند کمرنگی زدم اورانوس فراموشش کن تو فقط ساده بودی ولی اون پسر الان زندگی خودشو داره و تو زندگی خودتو! اورانوس : کاش نجاتم نمیدادی! حداقل نیازی نبود با هزار بدبختی زندگی کنم اگه با اون گلوله ی لعنتی الان از بین رفته بودم انقد مغزم درگیر اون نامرد نبود! تام : هزار بارم برگردم عقب نجاتت میدم اورانوس : پوزخندی زدم و به آسمون چشم دوختم که بیشتر عذابم بدی؟! تام : من میخوام کنارم باشی هرچی که بشه! اورانوس : حتی اگه بخوام اون پسر رو از بین ببرم؟ حتی اگه سنگدل ترین آدم دنیا باشم؟! تام : لبخندی زدم و با لحن آرومی گفتم : بدترین آدم دنیا هم که باشی من کنارتم! اورانوس : لبخندی زدم و بهش نزدیک شدم...
پانسی : کلافه چنگی به موهام زدم و به چهره نگران نارسیسا خانوم نگاهی انداختم جواب نمیده صد بار بهش زنگ زدم انگار نه انگار! نارسیسا : هیچوقت اندازه الان سر در گم نبودم خوشحال باشم از اینکه حافظش برگشته یا نگران از اینکه اورانوس و یادش اومده؟! پانسی : نفسمو کلافه بیرون دادم که صدای بچگونه ی لورا تو گوشم پیچید با صدای آرومی گفت : مامانی بابا کجاس؟ پانسی : لورا دراکو نیست خب؟ لورا : کجاست خب؟ پانسی : نمیدونم لورا : اورانوس کیه؟! نارسیسا : سرمو انداختم پایین و به زمین چشم دوختم با این سوال سکوت سنگینی خونه رو در بر گرفت! لورا : یکی از پاهامو به زمین کوبیدم و با صدای بلندی گفتم : چلا جوابمو نمیدین؟! این اورانوس کیه که اسمش همه جاست و بابا اسمشو میشنوه عصبی میشه؟! پانسی : کاش همه چی عقب برمیگشت و این اتفاقا نمیوفتاد عشق به دراکو زیادی منو کور کرد! نارسیسا : چشمامو روی هم گذاشتم و بغض توی گلومو قورت دادم..
دراکو : دستمو توی جیبم کردم که دستم به کلیدی خورد از جیبم برش داشتم و نفس عمیقی کشیدم به در نزدیک شدم و کلید رو توی در چرخوندم و در و باز کردم و وارد خونه شدم نگاه سنگین و نگران همه روی من قفل شد پانسی با عجله از روی مبل بلند شد و سمتم هجوم اورد و با صدایی بلند و اشک توی چشماش بهم خیره شد و گفت : هیچ معلوم هست کجایی؟ میدونی چقدر نگرانت شدیم؟! دراکو : نگاهم و ازش گرفتم و خودمو روی مبل انداختم همون دختر کوچولو که لورا صداش میکردن بهم نزدیک شد و دست کوچیکشو روی دستم گذاشت و با صدای بچگونش گفت : بابا کجا بودی؟ دراکو : از اینکه منو بابا صدا میکرد استرس به جونم افتاده بود نفس عمیقی کشیدم و تو چشماش خیره شدم چرا منو صدا میزنی بابا؟! لورا : متعجب بهش نگاهی انداختم و لبخندی زدم چون تو بابای منی دلاکو! دراکو : با نگرانی به پانسی نگاهی انداختم و اون نگاهشو ازم گرفت نارسیسا : دراکو مامان اورانوس بهم زنگ زد چرا رفتی سر خاکش؟!
دراکو : نمیتونم کنارش باشم حتی کنار اون سنگ هم نمیتونم بمونم؟! نارسیسا : سال ها کنار اون سنگ بمونی اورانوس برمیگرده؟! دراکو : اون نه ولی من میرم پیشش!! نارسیسا : بسه دیگه دراکو بس کن این بچه بازیا رو دراکو : بدون اون من زندگی ای دارم؟! پانسی : اگه قرار نبود زندگی ای داشته باشی چرا سر سرنوشت من این بلا رو اوردی؟ اصلا من هیچی من به درک این بچه چی؟ لورا مگه چیکار کرده که باباش نباید کنارش باشه و ذهنش مدام پیش دختری باشه که سال ها از مرگش گذشته؟! دراکو : شما ها میدونستید اون دراکوی لعنتی من نبودم من حافظمو از دست داده بودم خودم نبودم همه چیو میدونستین و این کارو باهام کردین! مخصوصا تو پانسی! میدونستی حاضرم واسه اورانوس بمیرم ولی...ولی خودت خوب میدونی چیکار کردی!
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشر کنید لایک و کامنت؟ قشنگا:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت ندی مسام توخوابت
😂
خبب.. پس پارت میدی لونا؟
به زودی
ممنون!
ببینننن اورانوس و دراکو بهم نرسننن من میدونم وو تووو ببینن پانسیی وو بچش میمیرن بعدش دوباره اورانوس و دراکو همو پیدا میکنن بیشتر عاشق هم میشنن بعدشش ازدواجج میکننن
فکر نمیکنم ولی ممکنه هرجوری پیش بره:)
بخاطر اینکه خیلی دیر میخوای پارت بدی باید پنج تا پارتتت بدییییی «تنبیهتههه»
😂عجب
دارم می فکرم چی بنویسم🗿😅
پس زودتر بفکر انقد به تستچی نگاه کردم تا تو پارت بدی فسیل شدم😑 ️
کجااا رفتییی تووو
همین اطراف⛄
لوناااا؛نمیخواییی پارتت بدییی؟!!
😆نمیدونمم
قشنگ ترین رمانیه که تا به حال خوندم لونا تو مثل همیشه بهترینی به نظرم میتونی کتابای خیلی خوبی بنویسی
وای مرسیی قشنگمم🌠💙لطف داری زیباا♡
فوقالعاده قشنگ بود
نگاهت قشنگهه
عالی بود💜
منتظرم ببینم چی میشه🩵
ممنون از شماا زیبا💙
اورانوس زندست..
نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت
باید خوشحال باشم که زندست و ناراحت ازینکه به احتمال زیاد نمیتونه دراکو رو ببخشه..
البته شایدم چون عشقشون واقعیه ببخشه..
ممکنه ولی خب عشقی که حتی اونو یادش نیاد و قصد کشتنشو داشته باشه قابل بخششه؟:) دراکو حافظشو از دست داد ولی بازم میدونست اورانوس عاشقشه ولی اون با بی رحمی اورانوس و از زندگیش انداخت بیرون☺ مرسی بابت نظرت قشنگ منن💙😊
هعی اره
خواهش میکنم زیبا🤍✨🫀
عالی بودد مثل همیشه:)))
مرسییی:))💙