کتاب ماجراجویی غیر ممکن پارت ۴

گفت دقت کن اون اصلا کاغذ نیست اون شبیه بمبه. واقعا نمیدونم چرا فکر کردم شبیه کاغذ لابد اثر بیهوشی بود. بهش گفتم اون چیه یک جعبه بزرگ بود که تکون تکون میخورد . تعجب کردم به بن گفتم بنظرت توش کسیه گفت حتما یکی از همین غول های بی شاخ و دمه گفتم حالا چی کار کنیم بن گفت ببینیم اون بمبه چیه ؟

رفتیم جلو شبیه یک ادرنالین  بازی کالاف دیوتی بود . تعجب کردم به بن اروم گفتم این بمبه؟  گفت فکر کنم . گقتم اینو ولش کن بریم نزدیک اون جعبه هه . اروم

اروم رفتیم و فقط یه قدم مونده بود برسیم چند لیزر فعال شد بن و بهم گفت کارمون تمومه همون موقعه یک هیولا داشت میومد به بن گفتم اینم یه جور معماست باید حلش کنیم . بن گفت معمااااااا الان ،

نهههه گفتم اتفاقا اره به بن گفتم بشمار چند لیزر هست منم داشتم به تعداد قفل ها نگاه میکردم قفل ها ۵ تا بودن بن گفت تام اینجا ۵ تا لیزره گفتم تمومه . گفتم ۵

۳ تمام لیزرا قطع شد. گفتم اوه شانس اوردیم که من اینجا بودم وگرنه دخل همه مون اومده بود . بن گفت انقدر از خودت تعریف نکن تام بالاخره منم بودم دیگه .

گفتم اره اینجا بودی و گند زدی گفت : خودت گفتی برم دیگه . گفتم اره گفتم ولی نگفتم گند بزنی . گفت باشه بابا بیا ببینیم چی تو اون جعبه است بعدا حسابتو دارم . بهش چشم غره رفتم . از جعبه یه

صدایی می اومد مثل اوممم اومممم کممممم کککک انگار یکی میگفت کمک شاید صدامون رو شنیده بود به هر حال در جعبرو باز کردیم که چیزی که دیدیم حتی توی فکر مون هم نمیگنجید دیدیم دختری با موهای عسلی و خیلی با ادبانه از ما درخواست کرد

بیارمش بیرون به بن گفتم دارن میان ؟ گفت هنوز یه ۲ دقیقه دیگه فرصت هست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. سریع چسب دهانشو باز کردم و گفتم تو کی هستی اینجا چیکار میکنی ما اینجا گیر افتادیم تو میدونی اینجا کجاست ؟ گفت همه اینارو بهتون میگم فعلا باید فرار کنیم با تمام سرعت ممکن دویدیم سریع پشت درخت قایم شدیم ازش

پرسیدم تو کی هستی اسمت چیه ؟ گفت اسمم جینیه گفتم جینی اسم باحالیه هم وزن چینی اخم کرد گفتم ببخشید فقط میخواستم حالو هوامون عوض شه . بن داشت از شدت خنده میمرد منم به زور جلو خندمو گرفتم . گفت من میدونم اینجا کجاست همه اینا فقط میتونه زیر سر یه نفر باشه که منو بخاطرش قربانی کرد