
خب میخوام براتون زندگی نامه تام ریدل رو بگم

تامریدل ۳۱ دسامبر سال ۱۹۲۶ در اینگلستان بدنیا آمد پدر اون تام ریدل یک ماگل بود و ماردش مروپ(یکی از نوادگان سالازار اسلایترین)بود اون در یک پرورشگاه بدنیا اومد و تا ۱۱ سالگی در همان پرورشگاه ماند مادر او مروپ با پدر و برادرش در یک خونه قدیمی خراب زندگی میکردن و فقط به اصیل بودنشون فکر میکردن پدر مروپ اونو رو خیلی اذیت میکرد و ی جورایی اون انگار خدمات کار بود مروپ ع.ا.ش.ق پسر همسایشون که ی ماگل بود شد همون تام ریدل او مردی خوش قیافه و قد بلند بود ولی مردپ اینور که کتاب میگه اصلا هم خوشگل نبوده مروپ هر روز تام رو از پنجره نگاه میکرد و کلا اون رو دوست داشت تا اینکه تصمیم گرفت به اون معجون عشق بده(چون صدردصد بدون معجون تام ع.ا.ش.ق مروپ نمیشد اون به تام معجون ع.ش.ق داد و تام ع.ا.ش.ق اون شد اون از خونه فرار کرد(منظورم مروپه)و چند ماه با تام زندگی کرد

مروپ بعد از چند ماه واقعا فکر کرده بود که تام ع.ا.ش.قش شده برای همین دیگه به تام معجون عشق نداد و البته فکرمیکرد حتی اگه هم ع.ا.ش.ق نباشه بخواطر بچه توی شکمش پیشش میمونه ولی تام تا داستان رو فهمید گذاشت رفت مروپ خیلی فقیر بود و بخواطر اینکه یکمی پول بگیره رفت و گردنبد بند اسلایترین رو فروخت(آره گردنبند اول دست مروپ بوده بعد دوباره ولی تام بزرگ شد اونو گرفت)مروپ اون رو تقریبا به قیمت پایینی فروخت و یکم تونست ی چیزیایی بخره در آخر که تام داشت به دنیا میومد اون به ی پرورشگاه رفت و اونجا تام به دنیا اومد یکی از کارمند های اونجا اینطوری به دامبلدور گفت:اون(مروپ)به اینجا اومد وقتش بود که بچش به دنیا بیاد وقتی بچه به دنیا اومد فقط اینو گفت گفت اسمش تامه تام ریدل و بعد هم مروپ م.ر.د و ۱۱ سال گذشت

دامبلدور به پرورشگاه رفت و میخواست تام رو ببینه که کارمند به دامبلدور گفت اون هسچ کسو نداره شما اولین نفرید که میاین پیشش و رفت پیشه تام تام از دیدن دامبلدور تعجب کرد چون واقعا هیچ کس اصلا نمیدونست تام وجود داره یا نه دامبلدور به اون گفت که جادو داره و باید بیاد به هاگوارتز اما اول تام جدی نگرفت ولی بعد دامبلدور کمدو آتیش زد اون واقعا فهمید دامبلدور واقعا جادوگره(تام از همون اول همرو اذیت میکرد بعضی از بچه هارو به ی صخره برده بود اونارو ترسونده بود و کلا خیلی شیطون بود اما عجیب این بود که اون به دامبلدور گفت همه میتونن توی هاگوارتز با مارها حرف بزنن و دامبلدور تعجب کرد گفت نه تو خاصی این چیزا وقتی. که از پرورشگاه وارد هاگوارتز شد

داخل اسلایترین افتاد اون شاگر خوب و درس خونی بود و همه ی معلما دوسش داشتن ولی بخواطر کار هایی که کرده بود دامبلدور بهش اعتماد نداشت اون تونست تالار اسرار رو پیدا کنه و باسلیسک رو به فرمان خودش دربیاره در اون زمان ی ماگل بخواطر باسلیسک م.ر.د که میدونید کیه(مارتل)اون موقع ترسید چون گفتن ممکن هاگوارتز تعطیل بشه و تام هم خونه ای نداشت که بره برای همین دیگه در تالار رو باز نکرد و همچی رو گردن هاگرید انداخت اون از پرفسور ها سو استفاده میکرد مثلا از پرفسور (ببخشید من واقعا حافظم توی اسما یکم بده اسم اون پرفسوررو یادم نمیاد)همون که سال ششم شد استاد معجون سازی از اون خیلی استفاده میکرد

یک روز وقتی که همه بچه ها به خابگاه رفتن اون توی کلاس موند پیشه پرفسور پرفسور گفت تام برو دیر وقته ولی اون داشت به ساعت سنی که روی میز بود دقت میکرد پرفسور یکم راجب اون ساعت صحبت کردو تام بحث رو کشید به سمت هوکراکس(جانپیچ) گفت:توی کتاب خو نه دیدم ولی راجبش چیز دقیقی نگفت بود شما میدونید چیه؟اسلاهرگ(ی همیچین چیزی بود فامیلیش)نمیخواست زیاد چیزی راجب جادوی سیاه بگه ولیگفت:هوکراکس ها شیع هایی هستن که جادوگرا روحشون رو داخل میزارن تا زنده بمونن ولی این جادو خیلی جادو بدیه و ساحره های بد میتونن ازش استفاده کنن و حدقل دوتامیشه تام جواب داد بیشتر از دوتا نمشه مثلا ۷ تا پرفسور گفت یا مرلین ۷ تا تام تو داری راجب ی چیز بد حرف میزنی خلاصه تام رفت بعد از فراغ تحصیلی با اینکه نمرات خوبی داشت و میتونست شغل خوبی پیدا کنه توی مغازه شروع به کار کرد(همون مغازه که دریکو و باباش توی قسمت ۲ و بعد به خوبه مادرش رفت و داییش رو به آزکابان فرستاد و انگشترش رو برداشت(ق.ت.ل پدر و مادربزرگ پدر بزرگش رو گردن داییش انداخت آخه باباشو هم .ک.ش.ت(و از اینکه پدرش ماگل بود متنفر بود)برای همین اسمشو عوض کرد اگه تام مورولو ریدل رو کلماتشو جا به جا کنی(به اینگیلیسی)میشه لرد ولدمورت بعدشم هم رفت توی ی خونه خانم پولدار شروع به کار کرد
(بچه ها من خیلی دقیق نمیگم چون خیلی طولانیه)اون خانوم جام هافلپاف و گردن بند رو داشت اون رو دزدیو و رفت و اونارو هوکراکس کرد نگینی رو هم از جنگل پیدا کرد و تام رو هم از دختر روونا ریونکلاو گرفت(اونو گول زد)(البتهههه درخواست کار هم به دامبلدور داد یعنی گفت میخواد معلم دفاع از رفتار های شرارت بار باشه)همون جادو سیاه منظورش بود)ولی دامبلدور قبول نکرد برای همین تام ی نفرین گذاشت روی این درس که هر کسی که معلم این درس بشه سر یک سال عوض میشه (کوییرل،لایکهارت،لوپین،مودی امبیریچ و اسنیپ خم شد ولی به ولدمورت گفت نفرینو بردار و برداشت.بعدش هم همون دسته که توی مدرسه داشت رو بیرون مدرسه ساخت(توی مدرسه هم ی گروه داشت ولی وقتی بیرو از مدرسه اونو ساخت مردم رو مجبور میکرد یا با وعده پول و قدرت یا از سر ترس بالاخره مرگ خوار میشدن

و بعد هم شروع کرد به ک.شت.ن بقیه جنگ محفل ققنوس باهاش جنگید اون سعی کرد لیلی و جیمر رو بهگروه بیاره ولی نتونست و ی پیسگویی هم بود که میگفت ی پسر بچه میاد ولدمورت رو میکشته از ترس این پتی گروه رو پیدا کرد تهدیدش کرد که جای لیلی جیمز رو لو بده ولی نتونست هری رو بکششه و ۰ برای ۱۱ سال نبود و بعر ام توی بدن کوییرل اومد ولی بازم نتونست و بعد هم دفتر چه خاطرات ولی باز هم نشو درنهایت در سال چهارم توسط پتی گرو برگندونده شد و در مه سال ۱۹۹۸ توسط هری پاتر ک.ش.ته شد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بد نوشتی هیچی نفهمیدم
من نمیدونم چرا ولی تو تالار اسرار رو تام کراش زدم😂
همه روی تام کراش زدن واقعاااا خیلی کراش بود خدا بیامرز😂😂😂
😂😂
عههه چرا کراش منو میدزدی؟
عالی
ممنون❤️💛💚💜
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم
عالی بود🌹🚶🏻♀️