5 اسلاید پست توسط: 𝙰𝙽𝚈𝙰 انتشار: 10 ماه پیش 412 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
حرفی ندارم برید پایین😅
لی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لی
...با دیدن کسی ک توی حال نشسته بود خشکم زد😳😳م..م..متیو ری..ری..ریدل بود. اما اون اینجا چکار میکرد😫😫 -مامان؟مامااان؟ شارون:بله؟ میشه بیای باید برای لباس فردا ازت کمک بگیرم. شارون:الان میام عزیزم. متیو جان تا چند لحظه دیگه برمیگردم😊 متیو:ممنونم خانم کنت🤗 مامان اومد بالا. -این اینجا چکار میکنه؟!😡 شارون:یواش عزیزم ممکنه بشنوه. اومده بود یه نامه بهم بده. از طرف سیسی بوده. الانم داره میره ولی لطفا بیا یه سلام بهش بکن. لطفا😕 -چشم الان میام🙂 شارون:ممنونم ازت☺️☺️ مامانم رفت. منم لباسامو عوض کردمو رفتم پایین. -او سلام متیو چتوری؟ مت:سلام اشلی ممنونم ت خوبی؟! -مرسی😊ببخشید زودتر نیومدم داشتم چمدون میبستم. مت:ن مشکلی نیس منم دارم میرم. -نمیمونی بیشتر؟ مت:ن مرسی باید برم فردا کلاس دارم. -مگه نمیای هاگوارتز؟نگو هنوزم مامانت نمیزاره! مت:خودت جوابی که میخواستم بدمو دادی🙃🙃 -بیخیاااال چقد سخت میگیره. مت:آره میدونم. گفته از سال چهارم میزارم بری. -خوبه دیگه من فکر کردم کلا تا آخر عمرت نمیزاره بیای. دوسال دیگم صبر کن میای پیش ما😉😉 مت:مرسی😊 لورا با یه سینی که توش سهتا موهیتو بود وارد شد. شارون:متیو جان چرا بلند شدی😊بشین موهیتو بخور. مت:ممنونم خانم کنت. ولی مامانم گفت دیرتر از ۹ برنگردم. بازم ممنون. خداحافظ خانم کنت خداحافظ اشلی😊 اشلیوشارون:خداحافظ☺️ شارون:میشناختیش؟صمیمی بودین🤨 -چی؟!...
لی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لیلی لی لی لی لی
...چی؟!صمیمی؟!ن بابا آستوریا چن بار بهم راجبش گفته بود ک پسر ولدمورته و یه بارم تو هاگوارتز دیدمش و چون دراکو باید راهنماییش میکردو منم میخواستم دراکو رو اذیت کنم دنبالشون رفتم. آخرشم یه مکالمه کوتاهی باهم داشتیم. شارون:اوکی. ولی راستشو بخوای از تربیت بلا خیلی چیز کمتری انتظار داشتم. البته خوبه ک انقد مودبه ولی فق تعجب کردم. -اوهوم منم دفعه اول همین بودم. بابام از در وارد شد. -سلام بابا خوش اومدی موهیتو میخوری؟ آلن:ممنونم عزیزم حتما😊 شارون:سلام عزیزم خوش اومدی. تا لباساتو دربیاری منو اش یه بازی آماده میکنیم تا شب آخر بازی کنیم😁 آلن:حتما. بعد از اینکه بابام اومد نزدیک به دو ساعت بازی کردیمو درکنارش شام خوردیم. بعدش من رفتم چمدونمو بستمو آماده شدم برای خواب. ساعت ۱۱:۳۰ بود. ب مامان بابام شببخیر گفتمو رفتم خوابیدم. با فکر سال جدید ت هاگوارتز خوابم برد........آلن:اش..اش..اش پاشو دیرت میشهها😉 -پاشدم ممنون بابا😊 دستو صورتمو شستمو صبونه خوردم. بعدش چمدونمو برداشتمو یه هودی سبز با شلوار کارگو مشکی پوشیدم. جردنامو پام کردمو موهامو گوجهای بستم.[تیپش عکس بالاست] بابام پایین پله منتظر بود. رفتم پایین. مامانمو بغل کردمو ازش خداحافظی کردمو رفتیم سمت ماشین. قرار بود قبل از اینکه بریم کینگزکراس من ی آیس تی بگیرم. آیس تی رو که گرفتم توی راه با بابام درمورد قوانین خانوادگیمون توی هاگوارتز حرف زدمو رسیدیم. وقتی چمدونمو تحویل دادم بابام بهم چند تا سکه داد تا توی راه چیزی خواستم بخرم. بغلش کردمو بعداز خداحافظی وارد قطار شدم. از اونجایی که قرار بود با مالفوی دوس بشم سعی کردم کوپه اونو پیدا کنم و پیدا کردم. در کوپرو باز کردم....دباره تنها نشسته بود. سلام کردمو وارد شدم....
...از زبان دراکو:توی کوپه نشسته بودم. حوصلم سر رفته بود. حتی هنوز حرکتم نکرده بودیم ک یذره بیرونو نگا کنم. ینفر در کوپرو باز کرد. اشلی بود. سلام کردو نشست. گفت:خب از اونجایی ک باید باهم دوس باشیم، گفتم شاید بهتر باشه از الان شروع کنیم باهم بهتر رفتار کنیم. [برای دراکو×و برای اشلی-] ×خب..بنظرم درست میگی. میخواستم بهت پیشنهاد بدم بیای تو اکیپ من. درسته ک من ب کراب و گویل دستور میدم ولی توهم میتونی بهشون هرچی خواستی بگی تا انجام بدن. چون توهم دوست منی. بعد از گفتن این حرفا یذره حالم گرفت. چون همیشه من توی گروه دستور میدادم. -خب ممنونم از دعوتت. فکر کنم بهتره بیام تو اکیپتون پس اگه اجازه بدی..... ×حتمن. بهشون میگم توهم عضوی از گروهی. -از لطفت ممنونم😊 ×☺️ وقتی رسیدیم باهم پیاده شدیم. خیلی توی راه باهم حرف زدیم[نگران نباشین حرف خاصی نزدن فق باهم خندیدنو اینا. واقعن حال ندارم بنویسم😐] توی راه که به سمت قایقا میرفتیم[یچیز دیگه، توی قسمت دوم چون هریو رون با ماشین پرنده رفتن من نمیدونم از قطار تا قلعه با چی بردنشون همون قایق نوشتم] دستمو انداختم دور گرد.نش و کلی جوک براش گفتم. دلیل خاصی برای دست انداختن دور گردنش نداشتم. ولی پاتر خیلی بهش نگا میکرد. بابام بهم گفته بود نزارم با پاتر دوس شه پس مجبور بودم. وقتی رفتیم داخل سرسرا، سال اولیا رو گروهبندی کردن. خواهر آستوریا، دافنه هم امسال اضافه میشد. آستوریا و اشلی خیلی باهم میخندیدن. ×اشلی؟ -بله؟ ×اش کیه؟مثه اینکه طرف خیلی خاصه. -آره خیلی خاصه پس چی😎 ×خب..ایشونو معرفی نمیکنی؟! -روبروت نشسته داره باهات حرف میزنه😎 ×مسخره😂 -😁😁 روزا همینطوری میگذشت. با اش زیاد وقت میگذروندم. پانسیم هی وسط دستو پام بودو هی ب پروپام میپیچد. تا اینکه نزدیک کریسمس، کسی ب هاگوارتز اومد ک برای محافظت از اشلی واقعا بهش نیاز نداشتم. اون....
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
27 لایک
ج چ:لوسیوس یا متیو
عالی بود