
این مطلب داستان شیرین و فرهاد به نثر روان از نظم وحشی بافقی را روایت میکند. البته با تلخیص و تغییر.
داستان از آن جایی آغاز شد که شیرین، همبازی دوران کودکی خسروپرویز شاهنشاه ساسانی ایران برای اقامت به قصر خسرو می آید. فرهاد سنگ تراش، او را میبیند و یک دل نه صد دل عاشق شیرین می شود.
شیرین، از تبار اشرافیان و شاهدختان، عادت داشت تا هر روز صبح یک لیوان شیر تازه بنوشد تا شاداب و قبراق شود. اما وی به تازگی شیری که از طویله شاهنشاهی برای او فرستاده میشد بسنده نکرد و تمایل داشت که شیر از این هم تازه تر باشد.
این موضوع را با خسرو مطرح نمود و خسرو پیشنهاد کرد که از ماهرترین سنگتراشان و حجاران شهر برای حفر مجرای سرپوشیده ای از طویله شاه تا محل اقامت شیرین استفاده کنند. فرهاد وقتی این قضیه را میشنود بلافاصله خود را به قصر شاهنشاه میرساند و این مسئولیت را میپذیرد.
پس از گذشت مدتی فرهاد کارش را به پایان رساند و خسرو پرویز و شیرین برای نظارت بر اولین جاری شدن شیر در این مجرا حاضر شدند. فرهاد مجرا را چنان حفر کرده بود که با شیبی بدون دیدن نور آفتاب، شیر به سرعت از طویله تا دیوار محل اقامت شیرین جاری میشد و جامی زیر ناودان آن قرار میدادند و شیر را خدمت شیرین می آوردند تا بنوشد. شیرین از هنر سنگ تراشی فرهاد شگفت زده شده بود و خسرو هم تا حدودی به عشق فرهاد پی میبرد. چون خودش هم شیرین را بسیار دوست میداشت.
مدت ها گذشت. خسرو که عشق فرهاد را میدید او را دستوری داد که هر سنگتراشی نمیتوانست آن را انجام دهد. به او چنین دستور داد که تونلی در میان کوه حفر کند تا راه اصلی ورود به شهر را میانبری امن و کوتاه باشد. در آن صورت به او اجازه ازدواج با شیرین داده میشد. فرهاد قبول کرد.
فرهاد قبول کرد. مدت ها گذشت. هر روز تیشه برمیداشت و سر کوه میرفت. مردم هم هنگام ظهر برایش آب و نانی می آوردند و دعایش می کردند. خسروپرویز از پیشرفت کار او متعجب و حیران بود. زیرا طی مدتی که چندین سنگ تراش و کوهکن نمیتوانستند تونلی حفر کنند فرهاد این کار را کرده بود. تنها با یک تیشه چنان دقیق و ظریف دل کوه سنگی را حفر کرده بود گویی با ابزار های دقیق مانند سنبه و مغار دیواره هارا تراشیده است.
خسرو که از این ماجرا سخت پریشان بود و می ترسید فرهاد بخاطر شیرین کار را تمام کند، آخر قول شیرین را به او داده بود اگر این مسئولیت را به پایان برساند، نقشه بی نهایت بی رحمانه و خبیثانه ای کشید. او پیرزنی را دستور داد تا هنگامی که فرهاد مشغول کندن کوه است به نزد او برود و خبری به او بدهد.
پیرزن نزد فرهاد رفت و خبری دروغ که خسرو به او دستور داده بود به فرهاد رساند... خبر فوت شیرین! فرهاد که این خبر را شنید چنان غمگین شد که همانجا با فریادی تیشه به سر خود زد و جا در جا از دنیا رفت...
پس از خاکسپاری فرهاد که شیرین و خسرو هم درآن حاضر بودند، شیرین خواست به مقبره فرهاد رفته و شخصا با او خداحافظی کند. خسرو پذیرفت... بازگشت شیرین طول کشید و در مقبره را گشودند و دیدند شیرین کنار فرهاد آرمیده و خودکشی کرده است... این بود پایان این داستان عاشقانه غم انگیز.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی زیبا بود✨
من داستان اصلی رو که نظامی نوشته خوندم اینجوری بود که خسرو پرویز یه پسر داره که اسمش یادم نیست .بعد این پسره به پدرش شیرین رو معرفی میکنم شیرین هم برادرزاده ملکه ارمنستان بوده و خیلی زیبا بوده خلاصه خسرو به پسرش میگه بره دنبال شیرین پسرش هم یه نقاشی از خسرو میبره و هرجوری که شده به شیرین نشون میده و شیرین عاشق خسرو میشه و میاد سراغ خسرو و همزمان خسرو میاد ارمنستان و بعد ماجراها زیاد شیرین میرسه ایران و خسرو براش یه قصر میسازه
اره درسته من اینو اول اینطوری از معلم فارسی کلاس هشتممون شنیده بودم هرچی یادم بود رو نوشتم بعد رفتم داستان اصلی رو خوندم دیدم اینطوریه ولی این داستانه هم بد نیست مضمونش بیشتر بر محوریت فرهاد میچرخه توی داستان اصلی فرهاد یه بیچاره ایه که میمیره وسط داستان
آره داستانش خیلی طولانیه و قشنگ این داستانی که گفتی داستانیه که بین مردم کرمانشاه خیلی رواج داره
آهاااا پس اونقدر هام من درآوردی و غیرواقعی نیست 😅
توی داستان اصلی شیرین از خسرو خوشش میاد و اصلا فرهاد رو دوست ندارم اما توی داستانی که کرمانشاهیان تعریف میکنن شیرین و فرهاد عاشق همن
اره بهش دقت کردم جالبه
چرا تستچی اینجوری شده؟
چرا ویژه نمیشن تستای خوب؟
نمیدونم
باگ خورده
دیتا سنترش پرتاب شده
از یه جا به بعد دیگه مث قدیم نیست
من یه سری پست هام خیلی سریع ویژه میشد چون محتوای درست حسابی مینوشتم ولی اینا ویژه نمیشه نمیدونم چرا
آره دقیقا اصلا جدیدا ویژه نمیشه بیشتر پستای خوب
نصف دوستام یه عالمه پستای خوب دارن و هیچکدوم ویژه نمیشه ...
فک کنم ممد اعتصاب کرده شاید کم بهش حقوق میدن 🦍
نمیدونم والا شاید
ویژه شههه