عمارت MBTI/ پارت 2

ESTP در حال غر زدن بود و حرص میخورد. البته شکستن مجسمه کار خودش و ENTP باهم بود ولی هنوزم داشت حرص میخورد. ESTP صدای دویدن کسی رو میشنوه، ISFP وارد اتاق میشه. ISFP: هی، ESTP, چیکار میکنی؟ / ESTP: نمی بینی؟ ENTJ منو تنبیه کرد و من مجبورم کل عمارت رو تمیز کنم/ ISFP:میخوای کمکت کنم؟/ ESTP: آره، ممنون میشم... INFP توی اتاقش بود، ENFP و ENFJ اومده بودن اونجا و باهم بحث میکردن، ناگهان ENTP وارد میشه و بلند صحبت میکنه: هی، INFP, بیا اینجا! /INFP یک نگاه بی حوصله میندازه و پیش ENTP میره، ENTP دستش رو میکشه و اونو بیرون از اتاق میبره. INFP: چته؟ / ENTP: اوه، حالا چرا اینقدر عصبانی؟ خواستم ازت یک درخواستی کنم / INFP: بگو / ENTP: آمم، یک سوال، تو با INFJ دوستی آره؟ / INFP: آره، واسه چی؟ /ENTP: میشه این رو بهش بدی؟ *یک نامه نشون میده*/ INFP:چرا خودت بهش نمیدی / ENTP:سعی کردم اما اون همیشه پیش INTJ هست و INTJ هم از من بدش میاد، اون میگه من خیلی وراجم...

INFP: آمم، باشه / ENTP: ها ها، مرسی😁*ENTP با خوشحالی دور میشود* INFJ کنار حوض توی حیاط نشسته بود و در حال خواندن کتابش بود، INFP به سمت او میرود. INFP:سلام / INFJ: *کتاب را میبندد* سلام / INFP: آمم، INTJ کجاست؟ / INFJ:رفته پیش ENTJ تا باهم درباره مقاله اش صحبت کنن / INFP: آها *نامه رو بهش میده* این از طرف ENTP هست، گفت اینو بهت بدم / INFJ: *نامه رو میگیره و نگاهی بهش میندازه و سر تکون میده* همم، باشه INFP از اونجا میره، INFJ نامه رو میخوانه: سلام، INFJ عزیز، من ENTP هستم، خواستم ازت درخواستی کنم، از اونجایی که تو دختر عموی ENTJ هستی، و او هم با تو صمیمی هست، خواستم ازش درخواست کنی که من رو ببخشه، با سپاس فراوان، ENTP

ISTJ در کتابخانه است و داره درباره ی زیست بوم ها تحقیق میکنه، ESFP با یک لبخند بزرگ بهش خیره شده و تظاهر میکنه در حال خواندن کتابه. ISTJ: فکر میکنی متوجه نمیشم؟ / ESFP: دقیقا همین چیزیه که فکر میکردم 😁 / ESFP:*میپرد و ISTJ رو محکم بغل میکنه* / ISTJ:آمم، لطفا فاصله ات رو حفظ کن / ESFP: نمیخوام، تو مال منی / ISTJ:*پوکر فیس نگاه میکنه*😐 ESTJ: *در حال آشپزی است*/ESTP و ISFP وارد آشپزخانه میشن و ناله میکنن: گشنه مونه!!! /ESTJ: هه😱گشنته؟ 😱مگه من مُردم؟! 😨 *سریع براشون زرشک پلو با مرغ میاره و اونا هم سریع شروع به خوردن میکنن* ESTP:*نفس راحت* آخیش، بلاخره کل عمارت رو تمیز کردیم😪/ISFP:آره، بلاخره تمام🤤

ENTP در حال قدم زدن در راهرو و INTJ وارد میشود. INTJ: هی، ENTP مجسمه رو جمع کردی / ENTP:البته من همیشه کارم رو انجام میدم/ INTJ: همیشه؟ 🤨/ ENTP:حالا، بیشتر مواقع🙄/ INTJ:بیشتر مواقع🤨؟ / ENTP: باشه بابا، به ندرت /INTJ: من بک روز تو رو میکشم 😐 / ENTP: منم یکروز خواهرت رو میگیرم😂/ INTJ: چی گفتی؟! 😡 / ENTP: غلط کردم *و الفرار*/ INTJ میوفته دنبالENTP و موفق میشه چند کتک بزنتش و ENTP در حالی که داره از خنده غش میکنه میگه غلط کردم.. INFJ پیش ENTJ میره و نامه رو نشونش میده. ENTJ: مرتیکه ی پررو، چطور روش میشه؟! 😠 / INFJ: *نگاه کردن* / ENTJ: فایده نداره، باید تنبیه اضافه بهش بدم...