عمارت MBTI

(خلاصه بالا رو بخون!) صبح ساعت شش بود که ENTJ از خواب بیدار شده بود و مشغول مرتب کردن اتاش شد چون در جاهای مرتب تمرکز نداره که ناگهان با صدایی که از حیاط عمارت اومد از جاش پرید، با سرعت به سمت پنجره رفت و دست مجسمه ی توی حیاط شکسته، شوکه شده بود و رفت با فریاد های بلندش همه را در حیاط جمع کرد. ENTJ:کار کدوم تون بود؟ 😡 / ENFP: بخدا کار من نبود😭 / ISTJ: امروز صبح ESTP توی تختش نبود!🧐 / ESTP: چی؟ کار من نبود، من دستشویی بودم😠 / ESFP: *دستش را بالا میاورد تا جلب توجه کند و با لبخند بزرگش میگه* من به INTJ مشکوکم، اون از این مجسمه بدش میاد!😁 / INFJ: هی! کار برادر من نبود😤(بعضی تایپا باهم فامیل هستن که در طول داستان خودتون میفهمید)

INTJ:*به INFJ* لازم نیست بحث کنی، با ادعا و شک چند احمق دنیا تغییر نمیکنه. / INFJ:*میخواست چیزی بگه اما دیگر بحث نکرد و سر تکون داد* باشه / ENTP: *با پوزخند خود شیفته روی لبش* منم طمئنم کار ESTP بود / ESTP: هی! تو اینو میگی چون من دیشب کیک تو رو خوردم / ENTJ: همگی ساکت! ISTP، نظر تو چیه؟ / ISTP: اهمیتی نمیدم😪 / ISFJ: کافیه، کار من بود / ESFJ: نه، اون دروغ میگه کار من بود / ISTJ: نه، کار هیچکدوم شون نبود، اینا فقط میخوان فداکاری کنن / ISFP:اوه، بیخیال، مشخصه کار ESTP عه / INFP: اما من میگم کار ENTP عه / ENTP: عه؟! INFP؟! 😨 ما که باهم دست بودیم😰 / ENFJ: اصلا هردو ESTP و ENTP رو مجازات میکنیم / ESTJ: *زیر لب زمزمه میکنه* اگه من صاحب عمارت میشدن این اتفاقا نیوفتاد😒 / ENTJ: حالا ESTP و ENTP بیاید دفتر من، بقیه میتونن برن

*INFP و ISFP (دو تا دختر خاله) دست در دست هم به داخل عمارت میرن* *INTJ هم دست INFJ که هنوز به صحنه خیره شده رو میکشه* (خواهر و برادر) *ISFJ و ESFJ هم سعی در آروم کردن عصبانیت ESTJ دارن و ISTJ هم پوکر فیس به اونا خیره شده چون به نظرش این کارا خیلی احمقانه و بیهوده است* (ESTJ و ISTJ خواهر برادرن، ISFJ و ESFJ هم خواهر برادرن و اینا باهم دختر عمو و پسر عمو هستن) *ENFJ در حال کشیدن ENFP هست، اما ENFP مقاوت میکنه چون میخواد ببینه تهش چی میشه، اما ENFJ برنده میشه* *ISTP هم یک نگاه تاسف بار به ESTP میندازه (پسر عمو هستن) و بعد میره داخل عمارت* *INTP هم کنار ENTP هست، چون ENTP نگهش داشته تا براش استدلال هاش رو توضیح بده و به کمکش بهترین رو انتخاب کنه، INTP خسته میشه و ول میکنه میره* (خواهر برادر) *ESFP هم رفت چسبید به ISTP و تو گریه میکنه که میخوان برادرش (ESTP) رو بکشن و ISTP تمام سعیش رو میکنه که یک سیلی به ISTP نزنه و براش توضیح میده ESTP قرار نیست بمیره*

ENTJ دست ESTP و ENTP رو محکم میگیره و به دفتر میبره و ENTP با پوزخند مغرورانه ی همیشگیش توضیح میده ENTP: مشخصات کار ESTP بود چون من از دیشب اونو ندیدم ESTP با کمی عصبانیت و غرور صحبت میکنه: نه! کار ENTP عه چون اون از دیشب نبودش! ENTP: چون من از دیشب تو اتاقم با INTP مشغول بحث درباره ی آدم فضایی ها بودیم ESTP میخواد چیزی بگه که ENTJ شروع به صحبت میکنه. ENTJ:برام مهم نیست کار کی بود، هر دوتون تنبیه هستید و علاوه بر جمع کردن شکسته های مجسمه باید کل خیاط عمارت و داخل عمارت رو تمیز کنید برام مهم نیس چقدر طور بکشه فقط انجامش بدید😡 ESTP و ENTP با شنیدن حکم:😱 ENTP: التماست میکنم با شلاق بزنمون اما نزار این همه تمیز کنیم ESTP: این کارا در شخصیت من نیست، من قبول نمیکنم ENTJ: باشه, ENTP تو فقط تکیه های مجسمه رو جمع کن، اما ESTP داخل عمارت رو تمیز میکنه ENTP: ایول، قبول *با خوشحالی از اتاق خارج میشه* ESTP: خیلی بی انصافی ENTJ:اگه به بحث ادامه بدی از عمارت پرتت میکنم بیرون ESTP: با عصبانیت خارج میشه