4 اسلاید پست توسط: 𝙰𝙽𝚈𝙰 انتشار: 10 ماه پیش 490 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
من آمدهام،وای وای من آمدهام😄البته من دیشب اومده بودم وای تستچی نزاشت کادوی اومدنمو بدم😄😊😊😁
اول آن بالا را بخوان ببین من چگده پرکارم بعد برو ت دلت بگو این دوروزه هیچی نزاشته🫥🫥
چند ثانیه بعد از گذاشتن کلاه اون گفت اسلایدرین!!!💚🐍لبخندی زدم چون میدونستم اسلایدرین بهترینه. مادرم پدرم خالم عموم و همهی اعضای خوانوادمون اسلایدرینی بودن. به هرحال من پاشدمو بعد از چند نفر نوبت آستوریا شد. ایول!اونم اومد اسلایدرین🤭🤭بعد از آستوریا نوبت مالفوی بود😒کاملا مشخص بود میفته تو اسلایدرین. اومدو کنار کرب و گویل نشست. بعد از گروهبندی یهو روی میزامون غذا ظاهر شد. داشتیم میخوردیم و مشغول حرف زدن با آستوریا بودم😬[حرفاشون تمومی نداره😂]آستوریا هروقت دراکو رو میدید عین لبو میشد اونم بهش پوزخند میزد🫥مشغول خوردن بودیم که یهو...
..یهو یه روح سرشو از وسط مرغا آورد بیرون🍗🍗اون دختره پانسی پارکینسون جیغ زدو خودشو چسبوند به دراکو🤐🤮اما دراکو سریع از خودش جداش کرد..منو اطرافیامون مرده بودیم از خنده🤣🤣به هر حال وقتی غذا تموم شد یکی از ارشد های اسلایدرین راهنماییمون کرد به سمت خوابگاهمون. راه پله ها متحرک بودن چه باحال🫨وقتی رسیدیم من با آستوریا،پانسی[ایش!] و یه دختر بلوند خوش.گل به اسم رایلی هم اتاق شدم🙂اون شب منو رایلیو آستوریا کلی باهم حرف زدیمو پانسی خوابید🤣ماهم حدود ۱۰:۳۰ آماده شدیمو خوابیدیم😴صبحش اولین کلاس که تغییر شکل بود رو با گریفیندور داشتیم. من با آستوریا رفتم. باهم تو نیمکت نشسته بودیم و داشتیم با پر مینوشتیم که پاتر و ویزلی وارد شدن...
...دیر رسیده بودن. به هر حال مگ گوناگال باهاشون صحبت کرد و بعد از اون کلاس ، رفتم خوابگاه...حالا هر چی که شد کلاس پروازمون شروع شد✈️دراکو گوی نویل رو برداشت پرت کرد بعدشم پاتر رفت دنبالشو گرفتش...وقتی برگشت همهی بچهها دویدن سمتش منو آستوریا هم دست زدیم چون خفن بود کارش. به هر حال مگ گوناگال اومدو گفت:آقای پاتر لطفا با من بیاید..اوه اوه بیچاره شد😬😂حرکت کردیم به سمت سرسرا...آستوریا گفت:بیچاره نویل. -چرا؟ +آخه قبل از اینکه تو بیای از اون بالا پرت شد پایین. -آییییی،الان چتوره؟ +نمیدونم،بردنش درمانگاه🫤 - امیدوارم خوب باشه. + اوهوم. -حالت خوبه؟ +چی..آره چتور؟ -نه ت یچیزیت هس بگو بهم. +... -بگو دیگههه!! +.... -باشه نگو...جوری که بنظر بی اعتنا باشه سرمو انداختم پایین...یهو خودش زبون باز کرد. +میشه با دراکو حرف بزنی🥺🥺 -چی؟!...چرا؟! +آخه چند وقته گیر داده به تو بگم باهاش حرف بزنی🫤 -آخه یعنی چی؟! +نمیدونم...ولی گفتم بهت بگم. -اوکی مرسی🙂...عجیبه..آخه چرا میخواد منو ببینه. تقریبا ۱۰ دیقه بعدش رسیدیم سرسرا. داشتیم میرفتیم بشینیم که دیدمش. با دیدنش اخمی بین ابروهام نشست😠 دراکو[خطاب به آستوریا]:بهتره حرفی که بایدو زده باشی🤨😏آستوریا سرشو پایین انداخت منم گفتم:بله زده😠 دراکو:خوبه😉 اشلی:بعد وقت ناهار،راهروی فرعی😠[کلا اشلی رفته رواین مود😂]دراکو سر تکون داد..منم دست آستوریا رو گرفتم و به اون سمت بردم تا با خیال راحت ناهارشو بخوره😊وقت ناهار تموم شد بیخیال سمت راهروی فرعی رفتم. عجیب بود🤔دراکو قبل من رسیده بود. وقتی کامل بهش رسیدم گفتم چیه ها؟!..چرا دس از سر اون دختر برنمیداری؟! دراکو:اشلی....
4 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
داستانت خیلی خوب بود 💓💖من چندوقته منتظر پارت جدید بودم کی میزاری 🥲🥲
جچ:اشلی من چند وقته از تو خوشم میاد .........😐😶🌫️
معمولا رمان هایی که خوندم اینطوری بوده ولی شاید مال تو متفاوته🙃😉
مرسی از حمایتت💚🐍💚🐍💚🐍
تست بیو مو لایک کنید...بازدید پروتون پروتون میبرم بالا و دوتا از تستاتون رو لایک میکنم
پین؟🥲💫