
سلااااام دوستان 😊😊😊 اینم از پارت آخر 😍😍😍
📺🎵📺🎵📺🎵📺🎵📺🎵📺🎵📺🎵📺🎵📺🎵📺🎵 قیافه من : 😦😦😦😦😦😦😦😦😦😦😦😦😦😦😦😦😦 بونا :او....او....اونـ.....اونا گرو...گروه ...گاتسونن !!!!.....😨گات سون !!!!!همون گات سون گـ....گمشده......😨😨😨😨 گریه کردن : 😭 ...ههههه...😭...هههههه...😭...هههههههه...😭😭😭 چرا ....چرا هویتشونو از من مخفی کردن ... به خاطر این کارشون ببین به چه وضعی افتادم ، بعد از اون همه کاری که براشون کردم ..... 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 بعد یک ساعت دائم گریه کردن : قیافه من : 😓😓😓😓😓😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖😖 بونا : آییییی حا...حالـ.....حالم اصلا ...خوب نیست .....😵😵😵😵😵😵 بعد صندلی افتاد و من در حالی که بهش بسته شده بودم ..محکم افتادم روی زمین . و بیهوش شدم .
بقیه داستان از زبان جین یونگ : کنسرت تموم شد . تماشاچیا : گات سون ....گــات سون ....گــــات سون ....گــــات سون ...هووووووووو .....( سوت زدن ) ..... هــــــی ...... از صحنه اومدیم پایین ....می خواستیم بریم طرف ماشین ولی مگه تماشاچیا می ذاشتن ..... چند تا بادیگارد اومدن ازمون محافظت کردن ... به هر سختی بود از بینشون اومدیم بیرون و خودمون رو به ماشین رسوندیم .... جی بی : اوه .... بچه ها ببینین چی پیدا کردم .... یه تیکه کاغذ روی شیشه ماشین چسبیده بود . جی بی برش داشت و دادش به جین یونگ .
روی تیکه کاغذ نوشته شده بود : 😊.... خیلی ممنون که به طرفداراتون اهمیت دادین و کنسرت رو اجرا کردین ، اینم از آدرس ، دختره اونجاست ، می تونین با خودتون ببرینش .... آدرس : خیابان .... کوچه .... پلاک .... توی ساختمان نیمه تموم پشت هتل . مارک : باید خیلی سریع بریم اونجا .... سوارشین .... یه نفر صداشون زد : هــــی ... وایسین ... صبر کنین ، کجا میرین ؟؟؟.... جین یونگ یه نگاه انداخت . جین یونگ : اهههه . مدیر برنامه هامون ....😨 ....اههههه .... سریع سوار شین ....سوار شین .....😨😨😨😨 همه توی ماشین نشستن و جین یونگ در ماشین و بست و شیشه رو پایین اورد . مدیر برنامه : شما پسرا تا حالا کجا بودین ؟؟؟ ....می دونین چقدر دنبالتون گشتم ؟؟؟ .... حالا یه دفه اینجوری ظاهر میشین .... معنی این کاراتون چیه ؟؟؟ ...
جین یونگ : ببخشید که ناامیدتون کردیم ... ولی ما دیگه از برنامه های فشرده شما خسته شدیم .... شما اصلا به سلامتی ما و خواسته های ما توجه نمی کردین .... ما هم مجبور شدیم که ناپدید بشیم ... مدیر برنامه : چـــــی ؟؟؟ منظرتون چیه !!!! جین یونگ : شاید بهتر باشه که توی یه شرکت جدید فعالیت کنیم ، و یه مدیر جدید که فقط به فکر خودش نباشه و بهمون اهمیت بده رو پیدا کنیم.... مدیر برنامه : هـــــی ..... شما جرأتشو ند.... جین یونگ حرفشو قطع کرد و گفت : می بخشید .... عجله داریم .. باید بریم ... بعدا می بینمتون..... بای .... بعد شیشه ماشین رو کشید بالا و ماشین حرکت کرد . مدیر برنامه : هـــــی .... وایسین .... نــه .... کجا میرین ....😬😬😬
توی ماشین : از زبان جین یونگ : آدرس رو دادم به راننده . جین یونگ : آقای لی ، خیییییلی سریع ما رو برسونین اونجا .... عجله کنیــــن !! بعد از چند لحظه رسیدیم به اونجا . سریع هفت تامون از ماشین پیاده شدیم ... ( نویسنده : بعد از این وارد اون ساختمون متروکه شدن ، کلی راه رفتن و از پله ها رفتن بالا ... ) جین یونگ : اههههه ......اههههه..... ( نفس نفس زدن ) ... بالاخره رسیدیم ، همین جاست . در رو باز کردم . قیافه پسرا : 😟😦😟😦😟😦😟😦😟😦😟😦😟😦😟😦😟 پسرا : بــــــــوناااااااااا ... !!!!!!.... سریع رفتیم بالا سر بونا ....
جین یونگ : بوووناااا....😭 بوووووونااااااا..... 😭دستاشو باز کنین ..... مارک گره هارو باز کرد و دستاشو آزاد کرد ... جین یونگ : بـــــوناااا .... خواهش می کنم ....😭😭 .. خواهش می کنم چشماتو باز کن ... 😭😭😭 همه پسرا اشک توی چشماشون جمع شده بود . 😢😢😢😢😢 بونا رو بلند کردم و گرفتم توی بغلم . جین یونگ : بــــوناااا😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 من معذرت می خوام ، وقتی که بهمون نیاز داشتی پیشت نبودیم ....بلند شووو ...خواهش میکنم بلند شوووو .... ( بعد از چند دقیقه گریه کردن ) یه صدایی اومد ...
بقیه داستان از زبان بونا : -چشمام بسته بودن ... همه جا سکوت بود ... آیییی همه بدنم درد میکنه ...😣😣😣😣 .... هوم .... این...این صدای گریه های کیه ؟؟؟ خیلی بی حال چشمامو باز کردم ...اوممممم... جیـ....جین...یونگ ؟؟؟؟...😔 ...خودتی؟؟؟ ... جین یونگ تا صدای منو شنید .... سرشو برد عقب و به من نگاه کرد ... جین یونگ : بـ.... بـ.... بوناااا .... 😢😢😢😢 بیدار شدیییییییی ...... 😭😭😭😭😭😭 بعد محکم منو دوباره بغل کرد و گفت : 😭😭😭 ... فکر می کردم از دستت دادم ..... دیگه ... دیگه هرگز نمی ذارم این اتفاق برات بیفته 😢😢😢... قول میدم .... قیافه من وقتی جین یونگ منو بغل کرد : 😶😶😶😶😶😶😶😶😶 بعد از چند لحظه ، سرم گیج رفت ، خون زیادی ازم رفته بود . بونا : اهههه.... 😓😓😓 ....حالم خوب نیستـ.... و بعد بیهوش شدم ... جین یونگ : بونااا.... بــــــوناااااا!!!!! 😨 .... بچه ها کمک کنین ببریمش بیمارستان .... خون زیادی از بدنش رفته .... عجله کنین .... توی بیمارستان : دکتر به جین یونگ و پسرا میگه : چند تا خراش سطحیه ...ولی خیلی بدنش ضعیف شده .... باید امیدوار باشین که به هوش بیاد ...😐 بعد از چند دقیقه صحبت کردن ، پسرا میرن پشت پنجره اتاق .
بقیه داستان از زبان جین یونگ : رفتیم پشت پنجره اتاقی که بونا توش بستری بود ، 😢😢😢😢 ... حالا چیکار کنم ؟؟.....اگه بهوش نیاد چی ؟؟؟ 😢😢😢😢😢😢😢😢😢 به پسرا یه نگاهی انداختم ، اونا هم خیلی ناراحت بودن . اشک توی چشماشون جمع شده بود ولی اونا رو نمی ریختن بیرون . خیلی فضا ناراحت کننده شده بود . بعد از چند لحظه با خودم گفتم : من .... من باید با بونا صحبت کنم .... به پسرا گفتم : بچه ها من می خوام یواشکی برم داخل اتاق .... با بونا حرف دارم .... شما مراقب بیرون باشین . اگه کسی اومد بهم سریع خبر بدین . یونگجه : غمت نباشه .... مراقبیم ... برو داخل .😔 بعد رفتم داخل و آروم در رو بستم . رفتم بالای سر بونا و روی صندلی کنار تختش نشستم . صحبت های جین یونگ : - اههههه ..... سلام بونا ... من خیلی متاسفم .... تو به خاطر ما آلان اینجوری شدی .... ما ... ما .... هویتمون رو ازت مخفی کردیم .... این قضیه باعث شد که به خاطر طرفدارامون آسیب ببینی .... 😢😢😢 .... تو ... تو باهمون خیلی خوب بودی .... وقتی که با تو بودیم بهترین و شاد ترین لحظه های زندگی مون رو داشتیم ... ولی درست وقتی که تو به ما نیاز داشتی .... اونجا نبودیم ... من از طرف همه ازت معذرت می خوام .... ما رو ببخش ....😢😢😢😢 خواهش میکنم ، بیدار شو 😢😢 .... نمی تونم ببینم که اینجوری روی تخت خوابیدی .... اصلا تحمل دیدنش رو ندارم ... 😢😢😢 .... بهمون یه فرصت دیگه بده ... خواهش میکنم .... 😔😔😔😔😔 ترکم نکن .... به خاطر .... منم که شده ، چشماتو باز کن . 😢😢😢😢😢
سرمو گذاشتم روی تخت و بعد شروع کردم به گریه کردن ، 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭..... ( بعد از چند لحظه ) یه دفه دیدم بونا داره انگشت دستش رو تکون میده ... سریع سرمو گرفتم بالا و رفتم بالای سرش . جین یونگ : بونا ... بــونا ....😢😢😢 بقیه داستان از زبان بونا : چشمامو بسته بودم و بیهوش بودم ، یه خواب عجیب دیدم ، خواب دیدم که یه پسره دنبالم کرده ، قیافه اش اصلا یادم نیست ، من ازش هی فرار می کردم . آخرش یه جای بن بست منو گیر اورد و دستم رو گرفت و گفت : نمیزارم بری .... بعد یه دفه بهوش اومدم ، ولی چشمام هنوز بسته بودن .... قدرت باز کردنشون رو نداشتم ... تا اینکه یه صدایی شنیدم . یه نفر داشت صحبت می کرد . ( جین یونگ ) بعد از اینکه حرفاش تموم شد زد زیر گریه ، چشمامو آروم باز کردم . هوم؟؟ جین یونگ ؟؟؟ بونا : جـ....جین ... یونگ ... جین یونگ سریع سرشو گرفت بالا و داشت گریه میکرد . بونا : گریه نکن .... گریه بهت نمیاد ....☺ جین یونگ : بـ.... بـ.... بوناااا .... بونا به هوش اومدی !!!! .... 😃😃😃 پرستااااار .... پرستاااااار ... بیااااین ، بوناااا بهوش اومده ....
دو پرستار و یه دکتر سریع اومدن داخل ، دکتره اومد بالای سرم و گوشی شو گذاشت و معاینه ام کرد ... دکتر : ایشون به نظر میرسه که بهتر شدن .... حالا که به هوش اومدن ، جای امیدواری هست که کاملا خوب بشن ... دیگه جونشون در خطر نیست . بعد به پرستار یه نسخه داد و بعد رفتن بیرون . پسرا با عجله اومدن داخل : بـــــــونااااااا !!!! .... بهوش اومدی ؟؟؟ یونگجه : حالت چطوره ؟؟؟؟ مارک : بهتری ؟؟؟ جکسون : جین یونگ ، چی بهش گفتی که بهوش اومد ، معجزه کردی ؟؟؟؟ جین یونگ : چـــی ؟؟؟ کدوم حرف ؟؟؟ مـ ... من که چیزی نگفتم .... بونا : اههه .... من همه حرفاتو شنیدم .😆😆😆 بی خودی انکار نکن ... جین یونگ : چــــی ؟؟؟؟ همه حرفامو شنیدی ؟؟؟ 😨 ..... بونا : آرررره 😄 .... جین یونگ از خجالت سرش رو انداخت پایین . 😶😶😶 بونا : ولی من هنوز از دستتون ناراحتم ، 😕 من هنوز نبخشیدمتون ... خیلی بدین که این حقیقت رو ازم مخفی کردین ، من باهاتون قهرم 😑😑😑 یونگجه : اهههه ... مشکلی نیست ، ما دیر یا زود دوباره قلبت رو به دست میاریم ،.....😙 یوگیوم : مگه تو اصلا می تونی از ما ناراحت باشی .... به ما یه نگاه بنداز 😍😍😍😍 ( خودشونو کیوت و ناز میکنن ) بونا : هههههه .... من گول قیافه جذاب و کیوتتون رو نمی خورم ... من مثل دخترای دیگه با این چیزا خام نمیشم 😌😌😌 .... پسرا خندشون گرفت . بعد از یکمی حرف زدن پسرا از اتاق اومدن بیرون . جی بی و بم بم رفتن که دارو ها رو بگیرن ، بعد از یه روز از بیمارستان مرخص شدم و برگشتم خونم . آلان یک ماه از اون ماجرا می گذره ، پسرا توی بهترین شرکت موسیقی انتخاب شدن و آلان دارن مثل همیشه برنامه و کنسرت اجرا میکنن ، البته بخشی از وقتشون رو هم برای خودشون و رویاهاشون اختصاص دادن .... من که توی اون خونه به اون بزرگی تنها بودم ازشون خواستم که اگه خواستن می تونن پیشم بمونن . اونا هم که از خداشون بود قبول کردن . آلان خیلی خوش حال کنار هم زندگی می کنیم و همیشه پشت هم هستیم . 😊😊😊😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یکی اون اکانت دیگ بونا رو دارع اخ پاک شدع من نعرمش اگ دارین بدین🥺🥲😑
من دارم میخوای
سلام بچه ها من یه تست منتشر کردم که تمام مراحل رسیدن به داستان بونا داخل نمایش داده شده اگر سوالی داشتید راهنمایی تون میکنم ♥️
سلام آجب ببین من زدم گوگل داستانت رو آورد ولی وفتی میخواییم روش بزنیم میگه با عرض پوزش این داستان رو پیدا نکردم میشه بگین با چه اسمی اینجا داستان رو ادامه میدین من عاشف داستان خون عرق اشک شدم بگین با چه اسمی اینجا داستان مینویسین که من ببینم اگه اسم نویسنده رو بزنم میاد یا نه لطفااااا جواب بدین😔🥺😭لطفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دقیقاااااا😢😢😢😢
من بلد نیستم از ویسگون استفاده کنم😭😭😭😭
من وارد ویگسون شدم و خون عرق اشک رو هم پیدا کردم ولی خیلی ناراحت شدم از اینکه تو تسچی داستانت گزارش شد 😔❤
من رفتم تو سایت ویسگون ثبت نام کردم ولی اسم داستانت رو میزنم نمیاره چراااا داستانت خیلی خوب باید چیکار کنم ؟
اجییییییییی بوناااااااااااااااا😭😭😭😭😭😭😭😭😭داستان عرق،خون،اشک،bts کجارفت؟؟؟؟؟😭😭😭😭😭😭چراپاک شد؟؟؟😭😭😭😭من میرم اونی که تست هات رو گذارش کرده رومیکشممممم😡😡😡🔪🔪
وای آجی داستانت کجا رفت؟؟؟؟😢💔
گزارش شد؟؟؟😭😭😭💔💔
اجی داستان خون عرق اشک از پارت 1تا10کجا رفت؟ 😢😢
چراااااااااا فیک خون عرق اشک bts رو پاک کردی من نصفه مونده بودم و بدجورررر معتادش شده بودم
من اون فیکو میخااااام😭😭😭
بدجور معتادشم تو پارتح ۶ موندم خاهش میکنم دوباره بزارش دارم دیوونه میشم😭😭